صهیب بصری
🏔سید محمد میگفت شوهر خواهرم صهیب دعوت کرده توی راه اربعین بریم موکبی که دوستاش دایر کرده اند. ما هم هر سال اربعین یک شب توی راه میرفتیم موکبی که بچه های
#حشد_الشعبی اونجا بودند.رفیقهای صهیب.
🏔هیچ وقت خودش رو اونجا ندیدیم. جبهه بود. ولی یک سال وقتی رفتیم دیدیم عکسش رو روی دیوار حسینیه زده بودند؛ شهید
#صهیب_بصری. شهید نبرد با داعش.
🏔سید محمد برادر خانمش میگفت پدربزرگ صهیب از مجاهدین عراقی بوده. صدام شهیدش کرد. میگفت صدام رسم داشت اگر مجاهدی رو میکشت کل خانواده اش رو هم شهید میکرد. برای همین مادر صهیب هم اینطوری بود که به دست صدام شهید شد.
🏔صهیب چهل روزش بود که مادرش و داییش و خاله هاش رو صدام شهید کرد. پدر صهیب زندانی صدام بود و صهیب او رو هم ندید. جمع باقیمانده از خانواده فرار کردند به کشورهای دیگر.
🏔رفیق صهیب میگفت نوجوان که بودیم وقتی به صهیب میگفتیم میخوای چی کاره بشی؟ میگفت میخوام شهید بشم. بهش گفتیم شهادت که شغل نیست کمی فکر کرد دوباره گفت میخواهم شهید شوم.
🏔هم رزماش میگفتن خیلی شجاع بود. ولی خودش از رشادتهاش تعریف نمیکرد. کتوم بود.
🏔امسال قسمت شد با رفقا بریم سر قبرش تو
#وادی_السلام. با خودم نیت کردم توی حرم امیرالمومنین این متن رو توی کانال بگذارم. الان در حرم پدر همه یتیمهای عالمم. پدر صهیب شهید هم.
🏔امروز یکی از رفقای طلبه ام میگفت با صهیب درباره طلبگی ام حرف میزدم . خوب گوش داد بعد با یک هیجانی گفت فلانی! من وظیفه ام جنگیدن است تا دست این لعنتیها کوتاه شود. اما شما تلاش کنید تا این مسیر پیش برود تا روزی که تمدنی الهی و اسلامی در عالم برپا شود.
#حب_الحسین_یجمعنا
https://eitaa.com/ali_mahdiyan