💠 💠 ✏️ 📙 روایت پانزدهم: رسیدم بیمارستان ... 💠 دیدم دسته محمدی رادها دارن از دور میان، چهارتاپسر عمو با هم اومدن برای کمک. لباسای مخصوص رو پوشیدیم... اولش کار خاصی نداشتم فقط با بیمارها صحبت می کردم، یه ذره ام از روایات ابتلا مومن گفتم...! یواش یواش کارا زیاد شد ... خسته شدم، رفتم آبدارخونه... یکی از خانم پرستارا می گفت من بیماری نقص ایمنی دارم ولی دکترم گفت می تونی بری بالای سر بیمارا، منم از همون روز اومدم... اون یکی خانم پرستار گفت دم طلبه ها که اومدن گرم... بعدم تأکید کرد خداییش دمشون گرم، توی این حجم کارها واقعاً حضور شما غنیمته. 🌐🌐 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f