💠 💠 ✏️ 📘 روایت بیست و ششم: طلبه نگاشت (٢) 🌸 لبخند و اشتیاق پسری که با همسرش آمده بود تا بعد از چند روز، پدر پیرش که به لطف خدا حالش خوب شده بود را از بیمارستان ببرد، دیدنی بود. انگار سال‌ها او را ندیده بودند. 🌸 بیماری که تا اذان گفتند گوشه‌ای مشغول نماز شد و بیماری دیگر که عصرگاهان وقتی از خواب بیدار شد، اول از جهت قبله سؤال کرد. 🌸 طلبه ای که با چند شاخه گل نرگس و با شعار «یا صاحب الزمان، امید زندگی ام تویی» روی روپوش آبی رنگش، به یاری بیماران شتافت. 🌸 پرستاری که گفت: صادقانه می‌گویم که تا قبل از این، ذهنیت بدی از طلبه‌ها داشتم اما الآن کاملا نگاهم تغییر کرده و وقتی برای دوستانم تلاش طلاب را نقل می‌کنم، متعجب می‌شوند. 🌸 پرستاری که لحظه‌ای در طول ۷ ساعت ندیدمش که بنشیند و دائماً به بیمارانش سر می زد. 🌸 بیمارانی که حاضر نبودند با وجود بد حالی کارشان را به ما بسپارند و با وجود ضعف جسمی، تلاش می کردند خودشان کارشان را انجام دهند. 🌸 پرستارانی که هنگام نیاز به احیای قلبی بیماری، سراسیمه به سمت او می‌رفتند و برای برگرداندن او به زندگی، دوره‌اش می‌کردند. 🌸 زن و شوهری که هر دو در لباس پرستاری، بدون حتی یک روز استراحت، دوشادوش هم به بیماران کمک می‌کردند. 🌸 پرستارانی که حدود ساعت ۴ عصر، آرام آرام شروع به ناهار خوردن می کردند. 🌸 پرستاری که با دو جعبه شیرینی، خبر میلاد امام جواد علیه السلام را برای پرستاران و بیماران آورد و بخش را غرق شادی کرد... 💠💠 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f