💠 💠 ✏️ 📙 روایت بیست و هفتم: خط مقدم... 🌒 شیفت شب یه طعم دیگه ای داره. همه جا در ظاهر ساکت و خاموش، اما در باطن... 🌙 تو اتاقا میگشتم ببینم کسی کاری نداشته باشه. یکی تشنشه میگه آب بیار ، یکی میخواد بره سرویس بهداشتی تا منو میبینه میخواد بال دراره چون نمیخواسته دادبزنه بقیه رو بیدار کنه، یکی درد و دلش باز میشه، یکی همینکه نگاهش به نگاهم میفته لبخند میزنه، خلاصه تو هر اتاقی یه قصه ای هست. 🌔 برگشتم تو راهرو، واقعا چقدر باید خدارو شکر کنم که این موقعیت رو برام پیش آورده که بین مومنین بگردم و دردی دواکنم؟ راستش تو قصه سیل سال گذشته خیلی غصه خوردم که نتونستم برم خدمت کنم ،نتونستم چیه، بهونه آوردم براخودم، همش توجیه کردم. حتی وقتی تو تلوزیون دیدم سردار سلیمانی رفته مناطق سیل زده و صدا میزنه : آهای اونایی که همش التماس میکنید ببرمتون سوریه،بلند شید بیاید، خط مقدم الان همینجاست، بازم براخودم توجیه آوردم و نرفتم ، الان که دارم تو راهروی بخش قرنطینه قدم میزنم شک ندارم اگه حاج قاسم زنده بود لباس قرنطینه میپوشید و میومد بین پرستارهایی که الان بدجور به خدا نزدیکن، یا بین بیمارهایی که الان دلشکسته های مستجاب الدعوه هستن، صدا میزد:آهای عاشقای شهادت بلندشید بیاید اینجا ،خط مقدم الان بین این تختهاست. 🌸 پرستارا همینکه میبینن یکی کنارشونه قوت میگیرن، بیمارا همینکه میبینن یکی هواشونو داره و تنها نیستن حالشون بهتر میشه. اونایی که نشستن و نیومدن به خدا از کفشون رفت... 🌕🌕 خانه طلاب جوان 🔰🔰 @khaneTolab