سلام ببخشید مزاحم میشم اگر میشه سر گذشت منم بزارید توکانالتون
من اوایل برج یک بود با یه خانمی مطلقه آشنا شدم
اینقدر که این خانم عاشق و شیفته من بود که هر روز اصرار رو اصرار که بیا ازدواج کنیم و از این حرفا منم چشم و گوش بسته عاشق بودم
با وجود مخالفت خانواده ام قید همه رو زدم رفتم باهاش عقد کردم
به من گفت فقط یه دختر کوچیک داره وقتی که عقد کردم تمام زندگیم گذاشتم پاش اونم نشون میداد که دیوونمه و همش مینشست برام گریه و زاری میکرد که دوستم داره و اینا
بعد از عقد فهمیدم ای دل غافل که یه پسر چهارده ساله هم داره
یه شب خواب بودم توی خونه که یه لحظه احساس سوزش بدی توی پهلوم کردم بلند شدم دیدم پسرش با چاقو کرده بود تو پهلوم که خورده بود زیر قلبم خدا میخواست که نمردم
یه مدت بستری بودم تو بیمارستان بعد مرخص شدم اومدم دیدم خانومم دیگه کلا شده بود یکی دیگه
رفت شکایت مهریه کرد و نفقه که رضایت بگیره واسه بچش
زندگیم الکی الکی نابود شد الانم هیچ امیدی به زندگی ندارم
قصدم این بود که این رو گفتم خواهش میکنم زود عاشق نشین و چشم و گوشتون باز کنید و اگرم با زن مطلقه ازدواج کردین حواستون باشه که گول حرف این و اون رو نخورید
عزیزان همه تا موقعی که منافعشان به خطر نیفته عاشقتون هستن بعدش از دشمن بدتر میشن
🎀@delbrak1🎀