✨﷽✨
اینقدر تند تند راه رفتم که نفسم
به شماره افتاد رسیدم سر خیابون
و منتظر تاکسی شدم یه نسیمی آروم
میخورد به صورتم
یهو چشمم افتاد بهشون
دیدنشون اینقد حسه خوبی بهم داد
که دلم خواست دوباره بچه بشم
و برم به همون روزها
پدری با دوچرخه زهوار در رفته ای
دختر کوچولوشو نشونده بود جلوی دوچرخه
و پسر کوچولوشم روی ترک بندش نشونده بود
هر کدومشون یه فرفره آبی دستشون بود
که تو باد تند تند میچرخیدن
اونا هم از ته دلشون بلند بلند میخندیدن
و منم خندیدم
به یاد اون فرفره درست کردنا و تو کوچه
پس کوچه ها دویدنا و فرفره های رنگی رنگی
که تند تند میچرخیدن و صدای خنده بچهها
یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا
درست میکردیم و می دویدیم تا بچرخه
بعضی وقتا هم که دیوار و نمیدیدیم
و با سر میرفتیم توی دیوار
چقدر دلم تنگ شده برا روزایی که کوچیک بودم
و بابا منو میذاشت جلوی دوچرخه اش
و تند تند رکاب میزد
ته تغاریشم هی زنگ دوچرخه رو میزد
و بلند بلند میخندیدیم
الآن اون دوچرخه افتاده کناره حیاط
و من هر روز از کنارش رد میشم
کاش دوباره بچگی میکردم
میخام پاشم برا خودم فرفره درست کنم
بیاد بچگی ها و برا دلی که امروز پر کشید
سمت اون روزها
#داستان
#حس_خوب
@khanvade_asemani