🌷 : 🍀 تواضع و عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، می‏شد و به قامت می ‏ایستاد. 😍 یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده ‏اید؟ من همیشه جلوی تو ‏شوم. امروز خسته‏ ام. به زانو ایستادم». 🌾می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می‏ ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: «چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم است و به شدت آسیب دیده اند. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم.» 🍁 عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. 🌸ما را به دوستانتان معرفی کنید🌸 @khanvade_asemani