✍️ 📘 ‌ شاید کمتر کسی به لحظه‌هایی که لباس‌های رزمنده‌ها، مجروحان و حتی شهدا شسته می‌شده‌اند و افرادی که این مسئولیت را به عهده داشته‌اند، فکر کرده باشد... لباس‌هایی که هر کدام نشانی از جنگ دارند و یادگاری از روزهای بی‌قراری... و چه بسا دلتنگ صاحبانشان شده باشند... صاحبان مهربانی که با آن‌ها خو گرفته بودند و به خود می‌بالیدند که بر تن شریف چنین انسان‌هایی نشسته‌اند... و حالا این لباس‌ها آمده‌اند تا در دنیای سکوتِ سرشار از کلامشان، جهان رختشو را در دست گرفته و نگاهش را راهی بی کران‌ها سازند... حال تصور کنید این رختشو یک بانو باشد؛ یک مادر... مادری که از قضا خود هم دو پسر دارد که کبوترانه آن‌ها را رهسپار آسمان دفاع از حق و حقیقت کرده است... اشک در چشمان شیوا حلقه زد. عباس با پاسخش قدری دل حبیبه را آرام کرد: «بعدها در کتاب های تاریخ خواهند نوشت که وقتی بیگانه به این آب و خاک حمله کرد، جوانانی بودند که پا روی قلب و عشق خودشان گذاشتند و به...» این مادر نمی‌تواند حتی از کنار یکی از این لباس‌هایی که به دستش می‌رسند، ساده بگذرد؛ هر کدام از آن‌ها را که می‌بیند، ناخودآگاه برای چندمین بار مادر می‌شود و هم نوا با مادر واقعی صاحب لباس که هم اکنون در سوگ لاله‌ها حضور ندارد، آوای غم سر می‌دهد؛ چشم‌هایش بارانی می‌شوند و قلبش به درد می‌آید؛ چرا که آن‌ها صرفاً یک لباس نیستند، بلکه نشانه‌ای هستند از آزادگی و انسانیت... هر چند که این لباس‌ها آمدند و صاحبانشان نیامدند؛ اما شاید گاهی اوقات باید رفت تا ارزش‌هایی بمانند، حتی به قیمت‌هایی سنگین... همان طور که آثار حاصل از چهرة جنگ تا مدت‌ها و یا شاید تا همیشه، کم یا زیاد، همراه افراد خواهد ماند. - سارا عرفانی 🛒 برای تهیه کتاب «رخت‌شو»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin