حاج علی باقری درب سنگر ایستاده بود و حاج حسین سخت مشغول صحبت با کسی آن سوی بی سیم..... برگشت سمت حاج علی و گفت : باقری بچه هات رو حرکت بده اما معلوم بود... تعریف می کنه ... تا کنون حاج حسین رو این طور ندیده بودم وقتی به نماز جماعت ایستاد چنان گریه می کرد که می ترسیدم الان بی هوش بشه ... کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan