سلام ما مهمونی بودیم من دیدم که زندای ایم با دست ژله رو جدا کرد بعد سر سفره به من تعارف کرد هی میگفت بخور دیگه من هم می گفتم ممنونم اون اصراااار من هم مجبور شدم بگم دوس ندارم🥺بابام یهو ظرف ژله رو از زندایی گرفت گفت این دوست داره بعد زد به پام گفت چرا دروغ میگی😐آاااااب شدم، دروغگو هم شدم🥺☹️
#خاطرات_شیرین
🎬
@khaterehay_shirin