سلام *مبینا هستم متولد ۱۳۷۵ از جویبار مازندران *یک بار بچه که بودم نزدیک ۹ ساله، دایی کوچیکم و مادرم و مادربزرگم و خالم روی سکو نزدیک پله بودن و این که بنده تنها بودم به فکرم رسید چیکار کنم توجه بزرگتر ها جلب کنم رفتم جلوی حیاط که چاه داشت، رفتم پشت قایم شدم و با صدای بلند گفتم کمک کمک من افتادم تو چاه بعد بلند شدم بیام بیرون چشم تون روز بد نبینه دیدم داییم سکته کرد هول شد بدو بدو از پنجمین پله پرید بدون دمپایی اومد سمتم و مادرم و مادربزرگم پشت سرش اومدن که دیدم ناگهانی دایی کوچیکم روی من دست بلند کرد دوتا سیلی نوش جان کردم بعدش مادرم مادربزرگم نگرانم شدن، بعدش هم خالم رفت برام یخ آورد گذاشتم صورتم ‌...یادش به‌خیر 🎬@khaterehay_shirin