یه خاطره جذاب و خنده دار بگم براتون ما بچه که بودیم خیلی شلوغ بودیم می خواستم برم اردو با بچه ها که بابام اجازه نداد من هم یواشکی پول بر داشتم و با انگشت شصتم کاغذ رو مهر زدم و بردم مدرسه چند روز بعد وسایل اردو رو آماده کردم یه جا گذاشتم کسی نبینه و صبح روز بعد که با داداشم رفتیم مدرسه تو راه گفت ما چرا داریم می ریم مدرسه امروز روز تفریح و اردو هست گفتم بیا بریم اونجا میفهمی از قضا که اتوبوس دم در مدرسه بود سوار شدیم و رفتیم😁کلی خوش گذشت اردو جاتون خالی، شب برگشتیم خونه با خستگی و بی حالی مامانم گفت از صبح نگرانیم کجا رفتید و ... من هم گفتم اردو بودیم😁 گفت ای مارمولک دیگه خود سر شدی و بی اجازه میری گفتم همین یه باره😁بابام هم که بعدا فهمید گفت خودت رفتی هیچ اون داداشت رو کجا بردی😂 گفتم اون بدون من نمیتونه که خلاصه که خوش گذشت بقیه پول اردو هم کیک و نوشابه خریدیم و با داداش خوردیم. 🎬@khaterehay_shirin