سلام، خاطره ای که تعریف می کنم مربوط به سال ۶۰ هست توی شمال شهر بابلسر ۱۱ ساله بودم همراه پدرم‌ رفته بودم سر زمین برای وجین برنج، پدرم سیگاری بود و عادت به چوب سیگاری داشت آخه سیگار بدون فیلتر می کشید و جای چوب سیگاری هر موقع هم سیگار نمی کشید رو لبش بود، اون روز بعد از این که دو ساعتی وجین کردیم یک دفعه داد زد چوب سیگاری ام گم شد ما چند نفر حدود ۱۰ الی ۲۰ دقیقه دنبال چوب سیگاری پدرم بودیم که من بچه یک دفعه دیدم چوب سیگاری تو دهان و بین دو لب بابام هست، داد زدم و اینجا بود که همه ولو شدند و زدن زیر خنده 🎬@khaterehay_shirin