در ســراب زنــدگی از خــود چــــرا غافل شدم عــمـــر خود را صرف کردم زایل و جاهل شدم دیـــــو نـــفس آمـــد ســراغم تا شدم تسلیم او در مــــصاف حــــق و بـاطل جانب باطل شدم جیـــفه ی دنـیا هدف گردید و غفلت شد فزون دیــــن و دنـیا از کفم رفت و در آن عاجل شدم دیـــر وقـتی این جبین با مُهر خاکی شد عجین مــــعتـکــف در خانــه ی دنیای کــاه و گِل شدم عـــهــد می بــندم که دل را بر کنم از این جهان مــــن کـــه دریــا بودم و اکنون نم ساحل شدم دیـــده بــــر گــیــرم از ایـــن دنیای فانی لاجرم گـــر کـــــه از خـاکــم چرا اکنون اسیر دل شدم مــــی ســپــارم هــستیم را گر به اهلش لاعلاج ایــــن همـــه جـــهد از کـجا آمد چرا مایل شدم خــاک ســنگینی کـه می ریزد به سر اندیشه کن گـــرچــــه بـر همسایه می ریزد چرا شامل شدم در جـــهان پـــر هــیــاهـــو تا به کی باشد فریب عمر چون باد است و من از بیخ و بُن زایل شدم در مـــصاف عـــقل و دل بـازنده عمر رفته است فــرصتی نـــایــد کــه گـویم عامل و عاقل شدم راعی خیرابادی