اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
فصل اول قسمت2⃣ ابراهیم سرش راکنار گوش ژیلا برد و اهسته گفت:((راستش تازه فهمیدم که انتظار چقدر
😍 فصل اول قسمت 3⃣ ژیلا گفت:حالا کجا داریم میریم جایی گرفته ای؟؟☺️☺️ ابراهیم کمی باتاخیر رو کرد به ژیلا وژیلا در نگاه او خیلی چیزها راخواند واز سوالی که کرده بود پشیمان شد😞😞 دلش نمی خواست ابراهیمش رابرنجاند.دلش نمی خواست برق یاس واندوه رادر چشم هایش ببیند واز اینکه با این سوال این جرقه را در چشم های زیبای همسرش دید ناراحت شد اما چیزی نگفت.😔😔😒 ابراهیم ولی گفت:فعلا می رویم منزل یکی از دوستانم.ادم خوبی است😊😊مسئول بسیج است .زن وبچه دار ومحترم☺️☺️ خیلی اصرار کرد که یک مدتی مهمانش باشیم!☺️☺️ یعنی داریم میریم خونه ی مردم؟؟😁😳😳ژیلا با تعجب این را پرسید وابراهیم بااشاره به حمید قاضی که داشت رانندگی می کرداهسته گفت😊😊 دنبال خانه ی مناسب هستم😔یه چند شبی را باید اینجا باشیم😒😒