🔷️چه وحشتي! مي ديدم که اين مردان آينده، در کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسيد و مغزها و اعصاب شان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتي ديپلمه بشوند يا ليسانسيه، اصلاً آدم نوع جديدي خواهند شد. آدمي انباشته از وحشت! انباني از ترس و دلهره. آدم وقتي معلّم است، متوجّه اين چيزها نيست. چون طرف مخاصم است. بايد مدير بود، يعني کنار گود ايستاد و به اين صف بندي هر روزه و هر ماهه ي معلم و شاگرد چشم دوخت تا دريافت که يک ورقه ي ديپلم يا ليسانس يعني چه! يعني تصديق به اين که صاحب اين ورقه دوازده سال يا پانزده سال تمام و سالي چهار بار يا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرّکش ترس است و ترس است و ترس! 🔶️ده سال «الف. ب.» درس دادن و قیافه های بهت زده ی بچه های مردم برای مزخرف ترین چرندی که می گویی ... و استغناء با غین و استقراء با قاف و خراسانی و هندی و قدیمی تری شعر دری و صنعت ارسال مثل و رد العجز ... و ازاین مزخرفات! دیدم دارم خر می شوم. گفتم مدیر بشوم. مدیر دبستان! دیگر نه درس خواهم داد و نه مجبور خواهم بود برای فرار از اتلاف وقت، در امتحان تجدیدی به هر احمق بی شعوری هفت بدهم تا ایام آخر تابستانم را که لذیذترین تکه ی تعطیلات است، نجات داده باشم... کتاب مديرمدرسه جلال آل احمد 🔰 خشت کج | نقد نظام آموزشی 🆔️ @kheshtekaj