خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_ده با این طرحی که داشتم، طبیعتا هر خبری که به بی
وقتی عاصف پشت تلفن با اضطراب و صدای پر از درد گفت یه خبر بد برات دارم، دوزاریم افتاد که چه اتفاقی افتاده... گفتم: +تمرکز کن، آرامشت و حفظ کن، دقیق بهم بگو ببینم چی شده؟ _آقا عاکف، خاک بر سرم شد! متاسفانه نسترن حین بازگشت به اداره فرار کرد؟ +چطوری این اتفاق پیش اومد؟ همینطوری که گوشی دستم بود و عاصف داشت توضیح میداد، از حیاط خونه امن فوری رفتم طبقه سوم سنسور و زدم رفتم داخل اتاقم! عاصف گفت: _یه وانت از پشت با شدت زد بهمون... کمتر از 30 ثانیه بعد یه سانتافه پیچید جلومون و دونفر پیاده شدند اومدن سمت ماشین ما و در و باز کردن به سمتمون شلیک کردن، بعد نسترن و گرفتند فرار کردند. +زخمی شدید؟ _بله! به شونه سمت چپم گلوله اثابت کرده! +3200 چطوره؟ _الحمدالله سالم هست.. گلوله ای که به سمتش شلیک شد به جلیقه ش خورده! +بچه های اورژانس اداره چطورن؟ _بچه های آمبولانس اداره سالم هستن خداروشکر.. الان بالای سرم هستن و دارن زخمم و میبندن تا بریم بیمارستان! +گند زدید به همه چیز رفتید! یعنی جوری خراب کاری کردید که با سه بار کشیدن سیفون هم پاک نمیشه! نمیدونم چی بگم وقتی میبینم که حتی عرضه ندارید یه متهم و برگردونید به اداره. قطع کن تا خودم چند دقیقه دیگه باهات تماس بگیرم. بعد از تماس با عاصف، فوری تماس گرفتم با حاج هادی.چندتا بوق خورد جواب داد... گفتم: +سلام حاج آقا هادی. _سلام آقا عاکف. چیشده؟ چرا ناراحتی انقدر؟ +یه خبر بد دارم. شرمنده ام! _بفرمایید، میشنوم. +متاسفانه موقع برگردوندن نسترن توسلی از بیمارستان به ستاد، ظاهرا طبق یک تصادف ساختگی وَ از پیش طراحی شده با آمبولانس حامل سوژه و بچه های ما، متهم رو فراری دادن. با عصبانیت و صدایی نسبتا بلند گفت: _چی گفتی؟ +عرض کردم نسترن توسلی رو فراری دادن! _کییییی؟ +فعلا نامشخصه! اما داریم پیگیری میکنیم! _کی بانسترن بود؟ +عاصف و خانوم 3200 ! _پس اینا داشتند اونجا چه غلطی میکردند؟ +عاصف مجروح شد، خانوم 3200 تیر به جلیقش خورده و خداروشکر سالم هست. صداش و برد بالاتر گفت: _گند زدید آقاجان.. گند زدید.. حالا بگردید پیدا کنید پرتقال فروش و !! این همه سختی کشیدیم تا اینجا که بگیریمش، حالا زرتی فرار کرد؟ +چی بگم والله! _فورا پیگیری کن. تیمت و بسیج کن. دوربین های امنیتی و مداربسته شهر تهران و زیر و رو کن! آقای عاکف سلیمانی، من نمیدونم میخوای چیکار کنی، اما بهت بگم که نسترن و زنده میخوام! فهمیدی چی گفتم؟ من نسترن و زنده میخوام! همین. +دستورتون اطاعت میشه حاج آقا. چشم. از همین لحظه پیگیری میکنم. _یاحق. بعد از تماس با حاج هادی، کیفم و گرفتم فورا رفتم داخل کوچه...100 متر اون طرف تر ازخونه امن 4412 یک ساختمون نیمه کاره در حال ساخت وجود داشت!! امن ترین مکان برای من در اون لحظه اونجا بود! اگر یادتون باشه در قسمت قبل گفتم حتی به اتاق کارم در داخل خونه امن 4412 شک داشتم که نکنه... ! خودم و رسوندم به اون ساختمون نیمه کاره! رفتم توی یکی از طبقات. بلافاصله با یک خط امن و گوشی معمولی که رییس تشکیلات چند ساعت قبلش بهم داده بود، زنگ زدم به مهرداد... وقتی جواب داد گفتم: +سلام مهرداد، کجایی؟ _سلام حاجی. دنبالشونم. +وضعیت؟ _تا الآن 2 دفعه ماشینشون و عوض کردند! +چندنفرن؟ _دو تا مرد و یه زن وَ سوژه ای که فراریش دادن! +خدا خیرت بده مهرداد جان. حواست باشه! چشم ازشون بر نمیداری.. زیاد بهشون نزدیک نشو که شاخکاشون و حساس کنی. با فاصله وَ حفظ رعایت مسائل امنیتی به تعقیب و مراقبت از سوژه ها ادامه بده.. وقتی رسیدی به یه جایی که ثابت شدی خبرم کن! تنها راه ارتباط بین من و تو همین شماره ای هست که الآن داریم باهم حرف میزنیم! با اون شماره ای هم که چندساعت قبل رییس در اختیارت قرار داد با هیچکسی ارتباط نمیگیری. هیچ راه ارتباطی دیگه ای نباید داشته باشیم و نباید ایجاد کنیم! حواست باشه! _چشم آقا عاکف! +ضمنا، اگر سوژه ها از هم جدا شدند، تو فقط میری سراغ متهمی که فراریش دادن.. هرجایی اون میره تو میری. حالا میخواد تنهایی بره، یا میخواد با کسی دیگه بره. _چشم حاجی! خیالتون جمع باشه. _ببخشید که مرخصیت و خراب کردیم و کشوندیمت سرکار ! یاعلی. فورا گوشی رو خاموش کردم و سیم کارت و باطری رو در آوردم گذاشتم توی کیفم.. بلافاصله از ساختمون نیمه کاره خارج شدم رفتم سمت خونه امن.. وقتی وارد شدم بلافاصله رفتم طبقه سوم. از داخل اتاقم اسلحم و یه سری وسائلم و گرفتم، برگشتم پایین سوار ماشین شدم و از 4412 خارج شدم. 10 دقیقه از آخرین تماس من و مهرداد گذشته بود. مجددا سیم کارت و باطری رو گذاشتم داخل گوشی مربوط به ارتباط با مهرداد. بهش پیام دادم: «کجایی؟» «سه راه تختی.» «با من ارتباط نگیر تا خودم بهت پیام بدم.»