هدایت شده از خارج از ساعت اداری
گفتیم پسرت را آورده ایم گفت علیرضا همینجا بود! گفت وقتی گرد و غبار از جنوب می آید، با خودم می گویم این همه علیرضا! گفتیم پسرت را آورده ایم گفت به همان اندازه که وقت رفتنش، یا اینکه قلک خالی آورده اید؟! می گفت و می خندید تا اینکه از علی اکبر خواندیم و گریست ▪️خاطره ای از مادر که پیکر فرزندش را پس از ۳۴ سال به آغوش کشید. http://eitaa.com/medaadjangi