eitaa logo
خودمانی
95 دنبال‌کننده
51 عکس
24 ویدیو
0 فایل
﷽ می نویسم تا آرام بگیرم. @Manyekmadaram5
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا چهره اش داد می زد اهل آسیای شرقی است. شوق زیارت رسول الله در نگاهش موج می زد. می خورد زیر بیست سال باشد. با خانواده اش آمده بود. با اشاره و انگلیسی دست پا شکسته پرسیدم: "کجایی هستید؟" گفت: "بنگلادش." گفت: "و شما" گفتم: " ایران" با تعجب گفت: " ایران!!! " به پدرش نگاه کرد. "ایران کجاست؟"!!! باورش برایم سخت بود. مانده بودم چه جوابی خواهم شنید. از ایران چه تعریفی دارد. پاسخ پدرش یک کلمه بود که میخکوبم کرد. *خمینی* نام دیگر ایران، خمینی است. ✍🏻 https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا زمین درگیر تکرار و زمینی‌ها گرفتار و به فکر کار و بار و نان درآوردن چه دشوار و شباهنگام مرد از درد سختی‌هاش بیدار و یکی درگیر تیمار و یکی در خانه بیمار و یکی در فکر بازار و یکی غرق است در افکار بسیار و خلاصه که همه از غصه سرشار و همه چشم‌انتظار و بیقرار و کاش باشد یک نفر یار و... خبر آمد خبر آمد خبر در صدر اخبار و همه اکنون خبردار و رسید آن که شده بر دردها غالب حسین بن علی بن ابیطالب ..... حسینِ لحظه‌های دل‌پریشانی حسینِ روزهای سخت و بحرانی حسینِ کارگرهای شب سرد زمستانی حسینِ مردمِ زحمتکشِ تهرانی و کرد و عرب، ترک و بلوچ و فارس، گیلانی، خراسانی، لرستانی حسینِ لقمه‌های پاک باباهای ایرانی حسینِ لای‌لای مادران در موقع گهواره‌جنبانی حسینِ شعرهای جودی و عمان سامانی حسینِ سوز و آه سازگار و لحن انسانی حسینِ آن جوان پاک و باتقوای کرمانی که آخر می‌شود قاسم سلیمانی حسینِ گریه در شب‌های ظلمانی حسینِ سجده‌های ناب طولانی حسینِ اشکِ پنهانی حسینِ رزم طوفانی حسینِ غیرتِ سوری و لبنانی حسینِ رمز موشک‌های طهرانی حسینی‌ که‌ به‌ وقتش‌ خاک‌ خواهد کرد صهیون‌ را به‌ آسانی حسینِ تیرهای سمت سفیانی حسینِ صبحِ عرفانی همان صبحی که تکیه می‌زند بر کعبه آن آقای نورانی حسینی که دو عالم را شده صاحب حسین بن علی بن ابیطالب شاعر: https://eitaa.com/khodemanim
هدایت شده از دفترچه
در چرخه ی تکرار تورا گم کردیم در کوچه و بازار تو را گم کردیم دیدی که چگونه سرمان گرم شده ؟ انگار نه انگار تورا گم کردیم @daftarcheyesheer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا ﷽ ا بعضی روزها شبیه بقیه روزها نیستند. رنگشان، طعمشان، عطر و بویشان حتی آهنگشان با بقیه روزها فرق می‌کند. شاید به زمان و مکان ربط داشته باشد اما همه اش زمان و مکان یا آدمهای اطرافت نیستند. روزهای تصمیم گیری ازین دستند . روزهایی که مالِ مال خود آدمند. روزهایی که کوچکترین حرکت ادم مهم است . حرف زدنش ، نگاه کردنش ،حتی نفس کشیدنش .. روزگار جوری پازلهایش را می چیند که بی‌ برو برگرد همه ی آدمها به این لحظه های خاص می رسند. روزهای تصمیم‌گیری عجیب دل آدم آشوب می شود. اگر خودت را در مهربانی خدای رحمان و رحیم غرق نکنی هیچ‌وقت دل آشوبت آرام نمی‌گیرد. دلم طمانینه‌ی قلبی را می خواهد که در آغوش رضایت خدا آرام گرفته است. https://eitaa.com/khodemanim
هدایت شده از محمد شهریاری
51.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏳السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان 🎬 فرصت دیدار 🎤محمد شهریاری ✍استاد محمدعلی مجاهدی(پروانه) 🎹حسن دینا 🎞محمدجواد هاشمی ✅کاری از دبیرخانه شعر و ادبیات آیینی @mohammadshahryari
خودمانی
ا ﷽ ا یک تکه کیک صبر کردیم تا بابای خانه‌مان از سفر برگردد تا برایش جشن روز پدر بگیریم. نه از آن ج
ا ﷽ ا بزرگ شدن از خواهرهایش ماه تولدش را پرسیده بود. بهمن که آمد به بهانه های مختلف می گفت من دیگه بزرگ شدم . من دیگه بزرگ شدم قدم بلند شده من دیگه بزرگ شدم می تونم چایی بیارم من دیگه چهار ساله شدم می تونم نماز بخونم من دیگه بزرگ شدم یه عالمه کار دارم من دیگه بزرگ شدم روضه‌م( روزه م) من دیگه بزرگ شدم دستم می رسه من دیگه.... برایش که تولد گرفتیم یک برش از کیکش طبق معمول رفت توی یخچال . صبح زود بشقاب کیک را از یخچال بیرون آورد و گفت : "مامان ببین کیکه سردش شده تو یخچال داره می لرزه " گفتم: "ای وای باید چی کار کنیم؟ ببریمش بزاریمش رو بخاری ؟" خیلی جدی درحالیکه داشت ناخنک دوم را می‌زد گفت : "نه، باید بخورمش بره تو شکمم گرمش بشه" حتی استدلال‌هایش هم بزرگ شدند. https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا مهمان خانه‌ی ما امسال می شود او، در التهاب دنیا، با شال سبز رنگش، مهمان خانه ی ما ؟ وقتی که بچه بودم هر شب به انتظارش تا صبح می دویدم در آسمان رویا مادر بزرگ می‌گفت باید برای مهمان هم چای تازه دم کرد هم خانه را مهیّا دنیا شده زمستان گل کرده باغ نرگس در اشکهای مادر در ربنای بابا این روزها که اینجا دست دعا بلند است ما چای تازه داریم؟ در خانه‌ای مهیا؟! ✍🏻س.غلامرضاپور https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا تولدی دیگر خانم مهندس صدایش می‌کنیم. آنهم مهندس کامپیوتر. تازه سواد خواندن و نوشتن یاد گرفته بود که برای خودش یک کانال زد و شروع کرد به ساختن کلیپ. کنارش که می‌نشینی تا سر حرف را باز نکنی حرفی نمی‌زند. خواهر زاده‌ام فاطمه را می‌گویم کلاس پنجم است و همبازی بچه‌های کوچک فامیل. بیشتر از آنکه صدایش را شنیده باشم ذوقش را در کاردستی‌های کوچک و بزرگی که برای زینب درست می‌کند دیده ام. نمی‌دانستم در ذهنش چه جور خاله‌ای هستم تا اینکه دیشب برایم اینطور نوشت: "تولدت مبارک خاله یِ همیشه مهربون خاله ای ک تو همه سنی بچه داری خاله ای ک همیشه سرت شلوغه خاله ای که نویسنده و شاعری خاله ای که پایه روضه گرفتن تو محرمی خاله ای ک خونت خیلی دوره خاله ای ک ازت عکس ندارم برات کلیپ بسازم خاله ای که تابستونا بعضی پشمبه جمه ها خونتون میخوابیم خاله ای که اسمت سمیه س خاله ای ک دیگه نمیدونم چی بگمم خاله ای ک خیلی وقته پروفایلتو عوض نکردی خاله ای که .... خاله ای... خاله.... خا... خ.... تولدتتتت مبارک💞💞💞💞💞" پ‌ن: دنیا می‌گذرد و از آدم‌ها جز خوبی و بدی نمی‌ماند. یعنی بعد از اینهمه سال چه تصویری از خودم در ذهن دنیا گذاشته‌ام؟ بعدها از من به خوبی یاد می کنند یا ...؟ نمی‌دانم اصلا این موضوع در دنیایی که آدم‌ها بعد از مرگ، فراموش می شوند چقدر مهم است؛ فقط این را می‌دانم که را برای همه نمی‌خوانند. https://eitaa.com/khodemanim
هدایت شده از یاد و یار
جمعه‌ها پیاله ام پُر از دعای ندبه می‌شود چشم‌های من پُر از" اِلی مَتی أَحارُ فیک...!" قلب من، تپش تپش... خط به خط... از دریچه‌های ندبه با تو حرف می‌زند. بغض روی بغض... دیگر این گلوی خسته‌ام حریف بغض‌ها نمی‌شود اشکها چشم اِنتظار قطره قطره می‌چکد بدون اختیار... در همین اوایل دعا آب می‌کند مرا حسرت "لَکَ الوِقاءُ والحِمی..." همچنان پیش می‌روم می‌رسم به نیمه ی دعا می‌رسم به لحظه‌های التهاب لحظه‌های تلخ یک‌سوال بی‌جواب هَل إِلَیکَ یَابنَ أَحمَدَ سبیل...؟ انتهای ندبه می‌شود صفحه‌صفحه گریه کرده‌ام در میان چنته‌ام نبود غیر از این بضاعت قلیل اَیُّها العزیز! @yadoyar
🌱«بخت بلند» ✍️به قلم طیبه فرید 🌱الان که این کلمات را می نویسم با دخترها و نوه هام راحیل و حنیفا توی نمازِ جماعت مسجد الاقصی در انتظار نشستیم.بوی عطری فضا را پر کرده که ایمان آدم را زیاد می کند.آن قدر جمعیت آمده که مجبور شدیم از عصر بیاییم توی صحن بیتوته کنیم.باورش سخت است اما خدا از بین نسل انسان از آدم تا خاتم تجربه این روزها را قسمت ما کرده.حسین خیرالدین مداح لبنانی محور مقاومت پشت تریبون دارد نحن جنودک بقیة الله را می خواند. تا چند دقیقه دیگر امام برای اقامه نماز می رسد.ویدیو پروژکتور بزرگ مسجد ردیف های اول صف جماعت را نشان می دهد. هر بار با نمایش تصویرِ یکی از آدم های ردیف اول همهمه می افتد میان مردم.مردم آخرالزمان وارث شگفتی های کل تاریخند.آدم هائی توی صف اول جماعت منتظر حضور امامند که یک روز برای شهید شدنشان خون گریه کردیم.چقدر رجعت پدیده عجیبی ست.قبلترها خدا زنده شدن رفته ها را با داستان عُزیر نشان می داد. ولی حالا ما دوباره صدای حاج قاسم را می شنویم.خنده های سید حسن را می بینیم.زن لبنانی کنار دستم می گوید«وكان السيد حسن قد وعدنا بالصلاة معه في المسجد الأقصى»به او می گویم«لقد کان سید علی الحق أن أمنيتنا تحققت» و با هم می خندیم.یک لحظه روی ویدیو پروژکشن بزرگ مسجد، سر و کله سنوار پیدا می شود.می خندد و انگشتش را به نشانه پیروزی بالا می آورد‌.خیلی از شهدا مسئولیت اداره مسجد را به عهده گرفتند.مسجدی که یک روز جولانگاه صهیونیست ها بود.ما هیچ وقت نمی توانستیم دنیای بی اسرائیل را تصور کنیم.مشغول مرور همین عجایبم که دوباره همهمه میان جمع بالا می گیرد.اما این بار شدیدتر.آدم ها از جایشان بلند می شوند.حسین خیرالدین از پشت بلندگو با صدای بم مردانه اش می گوید «جاء الإمام وحضرت عيسى بن مريم وأصحابهم» صدای صلوات مسجد را پر کرده .روی انگشت های پام می ایستم تا صورت امام را ببینم.... یکپارچه نورست.شهدا او را دوره کرده اند‌.تک تکشان را به اسم می شناسم. آدم خستگی از جانش در می رود.... صدای اذان امامِ زمان که توی مسجد می پیچد سکوت عمیقی حاکم می شود... این صدای کسیست که انسان ها در طول تاریخ از هر قوم و نژادی تمنای بودنش را داشتند.... و ما چه بخت بلندی داریم... https://eitaa.com/tayebefarid @tayebefarid
ا ﷽ ا کتاب‌نخوان کلمات، امان از دست این کلمات. شب و روز نمی‌شناسند. حتی گاهی از اوج خواب، بیدارت می‌کنند و جلوی چشمهایت رژه می‌روند. گاهی مثل شیر سر می‌روند ولی اگر بالای سرشان نایستی و زیر شعله را کم نکنی پف نمی‌کنند و بالا نمی‌آیند. قهر می‌کنند و می‌روند. گم و گور می‌شوند. بعد هرچقدر هم دنبالشان بگردی بی فایده است. معلوم نیست دیگر کی پیدایشان بشود. برای تولید محتوا برای نوجوان ترجمه احتجاج طبرسی* را می‌خواندم. سرم پر شده از واژه‌هایی که دارند قل‌قل می کنند. واژه هایی که برای درستی‌شان اشک چشم کافی است. چه می کشد آفتاب وقتی باید وسط روز؛ درست از بلندای آسمان، خودش را برای خفاش های زمین اثبات کند. *احتجاج طبرسی: کتاب احتجاجات اهل بیت علیهم السلام در اعتقادات و ... با افراد و گروههای مختلف https://eitaa.com/khodemanim