هدایت شده از محمد شهریاری
50.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞یادگار
🏴پیشکش به آستان مَلَک پاسبان آقا و مولایم اميرالمؤمنين
🎤ملودی و صدای:محمد شهریاری
🖋شعر: محسن قاسمی(غریب)
🎹تنظیم کننده: حسن دینا
📽تصویر و تدوین: جواد هاشمی
@mohammadshahryari
هدایت شده از خودمانی
ا ﷽ ا
#شبهای_دلدادگی
اللّهمَّ العَن قَتلَةَ اَميرَالمُومِنين علیه السلام
به عدد ریگهای بیابان
#یتیمی_تسلیت
خودمانی
ا ﷽ ا
أَنَّ یُونُسَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ* قِیلَ لَهُ: إِنَّ کَثِیراً مِنْ هَذِهِ الْعِصَابَهِ یَقَعُونَ فِیکَ وَ یَذْکُرُونَکَ بِغَیْرِ الْجَمِیلِ! فَقَالَ: أُشْهِدُکُمْ أَنَّ کُلَّ مَنْ لَهُ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین (ع) نَصِیبٌ فَهُوَ فِی حِلٍ مِمَّا قَال؛
گفتند: "شیعیان پشت سرت بد می گویند"
گفت: " به محبت امیرالمومنین بخشیدم"
*یونس بن عبدالرحمن از یاران با وفای امام رضا علیه السلام و فقیه اصحاب ایشان بود.
متن کامل گزارش در مدخل یونس بن عبدالرحمن است. ر.ک: رجال کشی، ص۴۸۳، گزارش ۹۱۰ به بعد.
https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا
یا مَن یَعلَمُ مُرادَ المُریدین...
با کسی نگفته ام
ولی تو خواستهی دلم را می دانی
به حق رستگارترین بنده ات
امشب به اجابت می رسانی ام؟
https://eitaa.com/khodemanim
هدایت شده از صبح تازه دم
( عاطفه جوشقانیان)
امان از این تناقضها و از اندوه دورانها
که دائم سوگواری، سوگوار عید قربانها
پر از خون و پر از خنجر، پر از سنگ و پر از سنگر
تمام کوچه ها، پس کوچهها، نبض خیابانها
چرا چندیست زیتون در بساط باغبانت نیست؟
دهان باغ را بستند با انبوه سیمانها؟
بزن فریاد: ای مردم که در ساحل نشستید و...
یکی جان میسپارد پیش چشمم، آی انسانها!
همه هفت آسمان پشتت، زمین سنگی ست در مشتت
که روزی پس بگیری خاک را از چنگ شیطانها
و صبحی جمعه از دیوار ندبه عهد میخوانیم
صدایش میکنیم آن روز دیوار مسلمانها
#عاطفه_جوشقانیان
#سنفطر_فی_القدس
#القدس_لنا
#فلسطین
@sobhetazedam
ا ﷽ ا
اعوذُ بِوجهک الکریم یارب
اَن یَطلُع الفجر من لَیلَتی هذه...
ولک قِبَلی تَبِعَه` اَو ذَنب
تُرید اَن تُعَذِّبَنی بِه
یَومَ اَلقاک
خدایا پناه می برم به آغوش کریمانه ات
که فجرِ این شب آخر، طلوع کند
ولی من هنوز برگُرده ام چیزی باشد
که دیدارمان را تلخ کند.
#دعای_شب_آخر
#خدای_همه_ماهها
https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا
از سر دلتنگی
ته دلم رختشورخانهایست قدیمی برای خودش که دسته دسته لباسهای چرک را آوردهاند لب جوی و دارند به هر جان کندنی هست میشویندشان.
صابون و آب و کف و چنگ و چنگ و چنگ..
پنجه های دخترک تاب شستن آنهمه لباس را ندارد، روی پاهایش میایستد، دامنش را قدری بالاتر میکشد و روی لباسها پا میکوبد... آب به سرو رویش میپاشد.
دخترهابه شوق می آیند و جیغ می کشند..
همه باهم روی لباسهای میان تشتها پایکوبی میکنند و آواز میخوانند.
اصلا حواسشان به من نیست که کناری ایستادهام و منتظرم .
کاش زودتر این کار شستشو تمام بشود.
کنار جوی که خلوت شد شاید بتوانم روی تخته سنگی بنشینم ، کفشهایم را در بیاورم، پاهایم را تا زانو در خنکای آب فرو ببرم؛ بلکه کمی آرام بگیرم.
-------
چشمهایم را میبندم و روزهای نه چندان دور را تصور میکنم.
همه چیز درست سر جای خودش قرار گرفته ..
بچه ها خوشحالند..
مهمانها میروند و میآیند..
بشقابها پر و خالی میشوند..
دوتا کبوتر سفید در آسمان خانه پرواز میکنند..
و چشمهای بغض آلود من تا دور دستها....
اصلا اشکها مگر دست خود آدمند؟
✍🏻س.غلامرضاپور
#خدابخیرکند
https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا
مشق امید
پسرک گوشه ی چادر مادرش را گرفته بود و دم گوشش یکریز نق میزد .
نیم نگاهش به مادرش بود و نیم دیگرش به دستهای زینب. برنامه تمام شده بود و به بچه ها هدیه های کوچکی رسیده بود.
فهمیدم از هدیهی زینب بیشتر خوشش آمده ..یک مدادنیزه ای نارنجی.
زینب مداد را محکم در دستهایش گرفته بود و از بالای چشمهایش اشکهای پسرک را دانه دانه می شمرد.
التماس پسرک تمامی نداشت و من بیشتر ازینکه دلم برای او بسوزد برای مادرش کباب میشد . حالا باید تا وقتی که خواب چشمهایش را ببرد ناز پسرک را بکشد و آرامَش کند. شاید هم دور از چشم خلایق ترفند دیگری برای آرام کردنش داشته باشد.
به زینب گفتم: انگار دلش ازین مدادا که شما داری می خواد
خودش فهمیده بود گفت: مداد خودمه نمی دم.
گفتم: ببین ناراحته داره گریه می کنه. مامانش اذیت میشه.
گفت: خب اگه بهش بدم اونوقت من ناراحت میشم و گریه می کنم بعدشم شما اذیت می شی..
منطقی بود. خندیدم و این بار سعی کردم پسرک را آرام کنم اما فایدهای نداشت. صدای ممتد گریههای سرتقانه اش شده بود زیر صدای همان چند دقیقه از آسانسور تا ماشین رفتنمان.
به خانه که رسیدیم انگار تازه دلش به رحم آمده باشد؛ گفت: مامان الان اون پسره هنوز داره گریه می کنه؟
گفتم: شاید آره شایدم مامانش یه چیزی بهش داده و آرومش کرده.
لبهایش را برچید و گفت: خیلی ناراحتم از خودم که مداد و بهش ندادم.
صبح که از خواب بیدار شد آمد کنارم و پرسید: مامان پسره هنوز داره گریه میکنه؟
نمیدانستم قربان صدقه اش بروم و ذهنش را آرام کنم یا با یک "نمیدونم شاید" عذاب وجدانش را بیشتر کنم.
دلم را گذاشتم جای دل کوچکش
فقط دوست داشتم یکی باشد که آرام و امیدوارم کند.
گفتم: "حتما مامانش تا بحال نازشو کشیده و آرومش کرده. می خوای دفعه دیگه که دیدیمشون مدادتو بهش بدی؟"
آرام و امیدوار شده بود که خندید و موافقت کرد.
پن . این روزها بچه ها و مادرهای غزه جور دیگری امید را مشق و مادری را تمرین میکنند.
✍🏻س.غلامرضاپور
#تمرین_مادری
#غزه
#مقاومت
#زیر_سایهی_امنیت
#زینب_چهارسالگی
https://eitaa.com/khodemanim
ا ﷽ ا
درتب و تاب این روزهای خانه مان
مثل پیروزی نبردی سخت
مثل پایانِ خوبِ سالی بد
خستگیهای بیکسی در رفت
فاتحانه جناب عشق آمد
از اسیرانِ خود سوایم کرد
ریخت از ابتدا بنایم کرد
شاهبانوی قصههایم کرد
کارم افتاده دست کاربلد
وای از آن خندههای بانمکش
شیطنتهای ناب و بیکلکش
دلبریهای ریز و کمکمکش
کار من ساخته است صد در صد
تُپقش عمدی و فریبنده
مینشیند به دل همانندِ
لکنت بچههای یکدنده
بر سر «لم یلد ولم یولد»
من پر از های و هوی سرگردان
او پر از شور و شوق بیپایان
من شبیه شلوغی تهران
او شبیه شلوغی مشهد
حالِ قلبم که خوب مضطر شد
شب قدری دوا میسر شد
عاقبت حرف حرف مادر شد
گفته بود از علی بگیر مدد
ای تبِ گر گرفته در جانم
باز آتش بزن بسوزانم
من چه مرگم شده؟ نمیدانم
عشق! عقلم نمیدهد به تو قد
باز خندید قند من افتاد
چشمهای تو کار دستم داد
عشق! پیروزیات مبارک باد
دل ما را ببر به حبس ابد
✍🏻انسیه_سادات_هاشمی
#عشق_پیروزی_ات_مبارک_باد
https://eitaa.com/khodemanim
خودمانی
ا ﷽ ا از سر دلتنگی ته دلم رختشورخانهایست قدیمی برای خودش که دسته دسته لباسهای چرک را آوردهاند ل
ا ﷽ ا
دخترکهای ذهنم لباسهایشان را شسته اند و آفتاب داده اند.حالا دیگر نوبت من است.
نزدیک رفتم و خودم را در آینه زلال جوی تماشا کردم. دخترک شیطان هفده ساله ای که همیشه دنیا را از چشمهای او دیدم از درون آب به رویم لبخند زد.
پاهایم را تا زانو در آب فرو بردم ..
نسیم آرامی صورتم را نوازش داد.
دست نوازش خدارا روی سرم احساس کردم. از نقش جدیدم برایم که حرف زد، باران اشک هم باریدن گرفت.
------
دیشب چشمهایم باز بود.
به لطف آن کریم مهربان همه چیز درست سر جای خودش قرار گرفته بود.
بچه ها خوشحال بودند ..
مهمانها میرفتند و میآمدند..
بشقابها پر و خالی میشدند..
دوتا کبوتر سفید در آسمان خانه پرواز میکردند..
و چشمهای بغض آلود من تا دور دستها..
اصلا اشکها هیچوقت دست خود آدم نیستند.
✍🏻 س. غلامرضاپور
#خدا_همیشه_بخیر_میکند
#عشق_پیروزیات_مبارکباد
https://eitaa.com/khodemanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤😭 ساعاتی نمانده که غزه محو شود ما را نخواهید دید مگر در بهشت ؛ خداحافظ ای ظالمترین امت تاریخ
#توییت یکی از ساکنان غزه
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
#غزه_تحت_القصف
ا ﷽ ا
بافهی موهای نو عروسش را که دید؛
چشمهایش آیینهای شد که
قَد شَغَفَه حُبَّا را داد میزد.
عطر شکوفههای مودت و رحمت
از خندههایشان به مشام می رسید
و من مادرانه، حبه حبه قند در دلم آب می شد.
#یوسفِزلیخا
#یوسف_۳۰
#مهندسی_معکوس
https://eitaa.com/khodemanim