ا ﷽ ا امیدهم امیدهای .... آرزو هم آرزوهای .... قرض هم که می گرفت برای پسر داماد کردنی یا جهیزیه خریدنی بود. آرزو داشت دست دختر و پسرهای جوان را بگذارد توی دستهای هم و امیدواربود زنده بماند تا قرضش را ادا کند . یا برای مهمانش از هرچه که در خانه داشت سنگ تمام می‌گذاشت چون می‌دانست سهم روزی خودش و مهمانش محفوظ است. نه اینکه آن روزها فراوانی باشد‌ها،نه ؛ فقط آدمهای چشم و دل سیری بودند که اعتبارشان اعتقادشان بود. صفا و صمیمیت‌ جای همه‌ی نداشته‌های مادی‌شان را پر کرده بود. از بودن در حیات‌شان سیر نمی‌شدی. امروزیها اما انگار دارند قانع می‌شوند که بزودی جهان دچار یک قحطی بزرگ از لوازم مصرفی خواهد شد. برای همین هرچه می‌خرند بازهم باید بخرند. بعضی‌ها هم ازین چشم و دل گرسنگی آدمها استفاده می‌کنند و دلسوزانه فکر روزهای قحطی پول هم هستند و اجناسشان را از دم قسط می‌دهند حتی خوردنی ها را.. فکرش را بکن می‌روی میهمانی، صاحبخانه هم خیلی چیزها در خانه دارد ولی چون هنوز قسطش را نداده دو دل است بیاورد یا نیاورد؟! حتی اگر بیاورد ممکن است در ذهنش مشغول چرتکه انداختن باشد.. و مهمان بی خبر از همه جا دولپی می‌خورد که خدای نکرده مدیون شکمش نباشد و زحمات میزبان هدر نرود. *** از آن آدمهای چشم و دل‌سیر این روزها هم پیدا می شوند. از جوانی همینطور بود. با همان چشم و دل سیری‌اش که پیر شد دوست داشتنی‌تر هم شد. حتی به آهوها هم فکر می‌کرد و امیدوار بود به دعای آنها.. برای نجات آهوها از اعتبارش خرج می‌کرد و برای نجات آدمها از جانش می‌گذشت. فقط خدا کند بدهکار او از دنیا نرویم . خودمانی