ا ﷽ ا مدتی ست به همت کلاسی که از همه کلاسهای تحصیلی‌ام بیشتر دوستش دارم مشغول آشنایی بیشتر با غزلیات سعدی هستم. این هفته ده غزل دوم جناب سعدی را به قصد لذت بردن از غزلیات جنابشان خواندم. راستو حسینی اگر بگویم ،ازهیچکدامشان لذت نبردم و تنها نکته ای که به ذهنم رسید این بود که : "کی این بابارو راه داده تو جمع شاعرا؟ " اشعار عاشقانه ای که امروزه روز کاربرد ندارد یا لااقل مورد پسند منه بد پسند واقع نشد. مثلا اگر محب قرار باشد به محبوبش بگوید همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را (غزل۲۰) یا معشوق به عاشق بگوید گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه حلوایی را (غزل ۲۰) رسما به یکدیگر فحش نداده اند؟ یا اگر شاعری امروز گیسو و جادو و تیهو و هندو را با لوءلوء هم قافیه کند سیل نقد ناقدان به سمتش گسیل داشته نمی‌شود؟( اصلا گسیل داشته شدن درست است؟ از دست این جناب سعدی علیه الرحمه آمدیم راه رفتن کلاغ را یاد بگیریم راه رفتن خودمان یادمان رفت.) این بیت را هم که در خوانش اول اصلا نفهمیدم از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را (غزل ۱۵) و در خوانشهای بعد هم. خواستم ترجمه اش را بخوانم که تا ترجمه اش را پیدا کنم بیت مثل لیموی پوست کنده در دهانم تلخ شد. ازطرفی حس کردم این ده غزل خیلی خوش آهنگ نیست و ابیاتش براحتی بر زبان نمی چرخد. باید دوسه بار بخوانی تا کلمات کمی روی زبانت بنشیند. القصه تیر پیکان کم سعدی خوانی این هفته را به سمت خودم میگیرم که لذتی ازین اشعار نبردم الا یکی دو بیت که آن هم انقدرها لذید نبود که بعنوان تمرین ارسالش کنم. بگذریم که اگر این عاشقانه ها به زبان امروزی نوشته می‌شد احتمال اینکه دیوان غزلیات جنابشان جزء کتب ضاله قرار می گرفت کم نبود. خدا از سر تقصیراتم بگذرد. سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را سر بنه گر سر میدان ارادت داری ناگزیرست که گویی بود این میدان را  (غزل ۱۸) خودمانی