از دست ندید،،، مسلمانی که مقیم لندن بود، تعریف مے ڪرد ڪہ یڪ روز سوار تاڪسے مے شود و ڪرایہ را مے پردازد. رانندہ بقیہ پول را ڪہ برمے گرداند 20 پنس اضافہ تر مے دهد! مے گفت: چند دقیقہ اے با خودم ڪلنجار رفتم ڪہ بیست پنس اضافہ را برگردانم یا نہ؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادے... گذشت و بہ مقصد رسیدیم. موقع پیادہ شدن رانندہ سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم. پرسیدم بابت چے؟ گفت مے خواستم فردا بیایم مرڪز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز ڪمے مردد بودم. وقتے دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان ڪنم. با خودم شرط ڪردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم. فردا خدمت مے رسیم! تعریف مے ڪرد : تمام وجودم دگرگون شد حالے شبیہ غش بہ من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالیڪہ داشتم تمام اسلام را بہ بیست پنس مے فروختم... @khoshab1 Basiratkhoshab.ir