قسمت هشتم نا گفته نماند که طاهره و ربابه ،دو نفر از دوستان دخترک که تا پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان با او بودند و البته دخترک هیچ وقت توفیق در یک کلاس بودن با آن ها را پیدا نکرده بود.و همیشه در این حسرت به سر میبرد، از شاگردان و مریدان تراز اول خانم ذوالقدر بودند و چون به واسطه شاگرد اول شدنشان همیشه مورد تشویق خانم دیانت قرار میگرفتند، نسبت به دخترک قصه ی ما،در مدرسه شهرت بیشتری داشتند .اما این شهرت نه تنها باعث حسادت دخترک نمیشد بلکه بهانه ای بود که دخترک همیشه حالات و رفتار آنان را زیر نظر بگیرد تا مثل آنان بخندد، حرف بزند، درس بخواند، حتی نحوه ایستادنش در سر صف صبحگاهی مانند آنان باشد .شاید اگر طاهره و ربابه نبودند غم رفتن خانم ذوالقدر از مدرسه در سالیان بعد دخترک را از هم می پاشید...شیرین ترین شروع زندگی دخترک از روزهایی شروع کلاس سوم دخترک بود .حتی به دلیل تفاوت سنی ای که با بچه های هم کلاسیش داشت ماهها دیرتر از آنان به سن تکلیف شرعی می‌رسید، اما همیشه در انجام فرائض یک قدم جلوتر از دوستان و هم کلاسانش بود ....حتی دخترک به یاد دارد که روزی، پدر بهاره و بنفشه قائمی به نام دکتر علی قائمی، که دکترای روانشناسی داشت از طرف خانم دیانت به مدرسه دعوت شده بود تا سخنرانی کند. بچه ها قبل از اشتیاق شنیدن سخنرانی دکتر قائمی،مشتاق دیدار پدر بهاره وبنفشه بودند چون بهاره وبنفشه که با فاصله دو سال از همدیگر در مدرسه نمونه درس میخواندند، از نخبگان مدرسه بودند و با معدل ۲۰ جایگاه والایی پیش معلمان و مدیر وناظم و همه بچه های مدرسه داشتند.برای همین دیدن اقوام دور یا نزدیک بهاره و بنفشه و آشنا شدن با خصوصیات ظاهری و باطنی آنان به دلیل انتسابشان به این دو خواهر نخبه، جزو سرگرمی های دلنشین کودکانه آنان بود .درست مثل زمانی که مادر یا خواهر یکی از بچه ها برای کاری به مدرسه می آمد وبچه ها از پشت شیشه های قدی و نیمه مشجر و نیمه روشن کلاس آنان را می‌دیدند و به همدیگر نشان می‌دادند و قند در دل آن کودکی که بستگانش به مدرسه آمده بودند آب میشد.چه رسد به اینکه نزدیکترین فرد از اعضای خانواده زرنگترین شاگردان مدرسه یعنی پدر بهاره و بنفشه قائمی،که در جایگاه علمی بالایی قرار داشت به مدرسه می آمد آن موقع در پشت مدرسه قدیمی ساز نمونه، مدرسه ایی در حال ساخته شدن بود که قرار بود بعد از اتمام بنای آن مدرسه دیوار نازک تیغه ایی بین مدرسه نمونه و آن مدرسه برداشته شود . که بعدها آن مدرسه جدیدالاحداث به نام مدرسه ولایت فقیه به عنوان دومین مدرسه سطح راهنمایی تحصیلات دخترک شد. روزی که دکتر علی قائمی به مدرسه می آمد تقریبا مصادف با افتتاح مدرسه ولایت فقیه بود زیرزمین بزرگ مدرسه که عنوان نمازخانه را به خود گرفته بود با دو راه پله یکی از سمت حیاط و دیگری از داخل ساختمان مدرسه جدید قابل دسترسی بچه ها بود .بچه ها دسته دسته به شوق دیدن پدر شاگردان زرنگ مدرسه از دو طرف راه پله ها به نمازخانه سرازیر می‌شدند. بوی گچ تازه ی دیوار نمازخانه و تمیزی و نویی مدرسه جدید شوق بچه ها را چند برابر کرده بود به گونه ایی که وقتی دکتر علی قائمی شروع به صحبت کرد در لابلای هیاهوی دخترانه ی بچه ها صدایش به سختی شنیده می‌شد.