قسمت دوازدهم روزی که خانم مروج دخترک را به دفتر پرورشی صدا کرد و دخترک بدون اینکه بداند با او چه کاردارند امت بیخود و بی جهت قلبش به تاپ و توپ افتاده بود این اولین بار نبود که سر کلاس اورا به دفتر فرا میخواندند حتی برای بچه های کلاس هم یک امر عادی بود اما حس دخترک به او چیز دیگری می گفت....خانم مروج با طول و تفسیر زیاد و با مقدمه چینی طولانی مسئولیت دخترک را به او فهماند ،اما خیلی زود دخترک متوجه سنگینی مسئولیتش شد او این ماموریت را آن چنان جدی گرفته بود که دیگر کار و بار و درس و زندگی و شادی های کودکانه زنگ تفریح او تحت الشعاع مسئولیش قرار گرفته بود و حس می‌کرد حتی یک آن نباید نگاهش خطا برود ....البته در دفتر گزارشات دخترک که به پیشنهاد خانم مروج تنظیم شده بود مطلب خاص و چشمگیری دیده نمیشد که نشان دهنده کارهای مخالف باشد اما دخترک به قدری سعی داشت که در انجام ماموریتش تخطی نکند که تقریبا حس می‌کرد در مدرسه غیر از مامور مخفی بودن وظیفه ی دیگری ندارد ....وظیفه ای که به او محول شده بود اولین سر ناگفته زندگی دخترک بود که غیر از نوشتار الان، هیچ کس متوجه آن سر نشده بود