قسمت بیست و یکم بالاخره روز وداع از مدرسه با تمام خاطرات به یاد ماندنی و حک شده در ذهن دخترک رسید ، وداع از مسیر مستقیم ده دقیقه‌ای خانه تا مدرسه که از یک پیاده روی پست وناهموار میگذشت،وداع از دیدن مناظر تکراری این مسیر، وداع از آدم‌های آشنا و نیمه آشنای این مسیر، وداع از ساختمان‌های نیمه کاره ساخت یا در حال بازسازی با پنجره های کوچک وبزرگ مستطیل شکل که با یک چسب ضربدری روی شیشه ها تقریبا باهم هماهنگ شده بود، وداع از کوچه و محله ایی که دو در بزرگ مدرسه ابتدایی نمونه و راهنمایی ولایت فقیه که قبل از ورود دخترک به مقطع راهنمایی به نام هاجر خوانده می‌شد، و بعدها یک تابلو روی اسم مدرسه راهنمایی هاجر گذاشته بود که کوچکتر از تابلوی زیری بود ...وداع از این دیدن این دوتابلوی روی هم قرار گرفته که به دلیل بزرگتر بودن تابلوی زیری به شدت تو ذوق می‌خورد.. و بالاخره وداع از در و دیوارهای مدرسه ای که ۸ سال خاطرات تلخ و شیرین با شیطنت های کودکانه و احساسات نوجوانانه ی دخترک را ساخته بود....در حالیکه یک دستش در دست مادر و در دست دیگرش کارنامه تحصیلی اش بود..و در پایان این وداع مدیر مدرسه بود که در حال امضای یک کاغذ اداری، با لبخندی که در ته صورتش نقش بسته بود و هراز گاهی نگاهش در نگاه مادر دخترک گره می‌خورد و با چاشنی الفاظ شیرین و مهربانانه ی تقدیر از دخترک با نمره اخلاق ۲۰ ، معرفی نامه ثبت نامه در دبیرستان را به مادر دخترک تقدیم میکرد....