قسمت بیست و ششم طاهره ناطقی دختر اهل یکی از روستاهای استان گیلان، با چهره ای گندمگون با صورتی کشیده که روی گونه هایش اثر چندین کک ومک کوچک خودنمایی میکرد ، با چشمان ریز و لب و دهان نسبتا درشت و صدای تقریبا ضخیم، اما دلی آبی و صاف وساده به زیبای دریای شمال داشت، او که به قول خودش مجذوب صدای ظریف دخترک نوجوان هنگام خواندن دکلمه ی سرصف و انشای کلاسی دخترک شده بود، کم کم جای خالی دوستان از نظر غایب دخترک را پر میکرد، دخترک سر نیمکت اولِ سمت چپی کلاس بود و ناطقی سر نیمکت دومِ ردیف وسط کلاس، به طوری که هر وقت دخترک میخواست انشا بخواند او از جایی که نشسته بود تمام نیم تنه اش را خم میکرد تا آهسته از پشت سر در گوش دخترک بگوید: " موقع انشا خوندن صداتو یه کم ضخیم کن" و دخترک در حین انشا خواندن، گه گاهی زیر چشمی به ناطقی نگاه میکرد که در حالیکه دستش زیر چانه اش بود محو گوش دادن به انشای او بود، و گه گاهی حواسش به آقای فقیهی ،دبیر ادبیات بود که همیشه سر به زیر هم انشای دخترک را گوش میداد هم طبق عادت همیشگی روی کاغذ نکته های انشا را می‌نوشت...انشا که تمام می‌شد ناخودآگاه ناطقی با تعریف و تمجید به آقای فقیهی نگاهی می انداخت و می‌گفت: " آقا اجازه خیلی عالی بود مگه نه؟"و آقای فقیهی با لبخندی که از لابه لای سبیل پر پشت و صورت پر از چین چروکش به سختی نمایان بود سری تکان میداد و میگفت:" مثل همیشه".... دخترک هنوز که هنوزه تشویق آقای فقیهی هنگام خواندن انشای "معلم تو بربام فلک مشعل به دستی" را به یاد دارد: " معلم من نمیدانم که هستی...به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی ...تو در معنا کدامین واژه ی پنهان به قاموس....به تاریکی دریاها کدامین برج فانوسی....کدامین صفحه از دفتر، کدامین خط خوانایی، به شعر حافظ وسعدی کدامین بیت والایی....تو رودی،جاجرودی، ارس هستی به غریدن، تو کوهی، دماوندی،به ماندن....تو آهنگ خوشی،آرام روحی، صدای بال جیرئیل امینی،چو آوای ملک اندر مناجات، لطیفی،جانفزایی، دلنشینی....تو بر بامی ولی بربام افلاک، تو برخاک ولی خودخاک پاکی،تو بربام فلک مشعل به دستی،تو از دیو سیاهی سرشکستی..."آنقدر آن تشویق برای دختر نوجوان به یاد ماندنی و شیرین بود که هنوز که هنوزه این بحرطویل چندین صفحه ای در خاطر او باقی مانده...و از آن روز طاهره ناطقی نیمه گمشده دخترک شد...