قسمت بیست وهفتم اون روزها تنها سرگرمی امیدوار کننده و مفرح و البته هیجان انگیزِ رقابت گونه، برنامه های دهه فجر بود...ده روزِ دهه ی فجر از زنگ کلاس ها کم میشد و ساعتی قبل از تعطیل شدن، بچه ها، در سالن اجتماعات مدرسه جمع می شدند و نوبت اجرای برنامه ی جشن دهه ی فجر هر کلاس بچه های اون کلاس فعالیت می کردند، اجرای سرود و نمایش و پذیرایی برنامه های گروهی اون کلاس مربوطه میشد و تک خوانی و دکلمه خوانی و مجری گری و مانند اینها ،برنامه انفرادی اعضای مربوطه بود که از قبل مشخص شده بود، اجرای بهترین برنامه مربوط به جشن دهه ی فجر، تزئین بهترین کلاس، بیشترین مشارکت اعضای کلاس و...رقابت شیرین و دل چسبی رو در اون گروه سنی بین بچه های کلاس اول دبیرستان تا چهارم دبیرستان ایجاد کرده بود که حاصلش تمرین‌های یواشکی برنامه ی جشن کلاسی در ساعت‌های ورزش و ساعت‌های تفریح و حتی دقایق انتهایی ساعت های کلاسی شده بود به علاوه برای لو نرفتن تزئین های خاص کلاس قبل از موعد رونمایی از تزئین های کلاسی ، معمولا جلوی درِ کلاس بچه هایی مامور بودند تا اجازه ورود بچه های کلاس های دیگه رو به کلاس ندهند...این رقابت ها تنها دغدغه ی شاد اما مهیج بچه ها در اون روزها بود انگار که با شروع ماه بهمن هیچ کار مهم دیگه ای بچه ها را سرگرم و مشغول نمی‌کرد و هیچ انگیزه ای قوی تر از رتبه بالای کلاس در برنامه ی جشن دهه ی فجر، بچه ها را به موقع و سر ساعت به مدرسه نمی کشاند...حتی در اون سالها که جنگ تحمیلی به مراحل حساس و البته غیرقابل پیش بینی رسیده بود، هم ، تاثیری در شور و اشتیاق و دل مشغولی بچه ها برای مراسم نداشت...کلاسی که دخترک نوجوان در آن قرار داشت به دلیل داشتن استعدادهای درخشانی مثل طاهره ناطقی، مریم برادران، خوش‌رفتار و بیطرفان و حاجی میرزایی و...که هر کدام مهارت منحصر به فردی داشتند، همیشه ودر هر مقطع، رتبه ی برتر بود و چون معمولا هر سال جدید بچه های سال قدیم عینا، در کنار دوستان سال پیششان، قرار داشتند، این رتبه مجددا تکرار میشد...دخترک خوب به یاد دارد که اولین باری که با دل و جوون عزمش را برای اجرای خوب برنامه ی انفرادی دکلمه خوانی دهه ی فجر جزم کرده بود بعد از رفتن زهرا از مدرسه و بعد از ازدواج نرگس بود که در واقع همه ی وقت او در کنار طاهره ناطقی می گذشت...