قسمت بیست و هشتم اون روزا که واژه بودیم من و تو....اون روزا که توی کوچه ی زمان، یه خونه داشتیم، پَلو هم......اون روزا که تیک و تاک ساعتا.....یا صدای تق تقِ تندِ یه در....تو کوچه، پس کوچه های تنگ و تار....ترس و وحشت تو دلِ همه ی آدما میکاشت....یادته، بعداز ظهرا،....الک دُلک بازی میکردیم من وتو....من یه ضربه میزدم به این، تو یه ضربه میزدی به اون.....اگه بارون می بارید، ننه چن بار توی کوچه داد می زد:" دیگه بسه بازیِ الک دُلک، بچه جون، بارونه سرما نخوری....تو خیالِ من و تو، زندگی غیراز اینا هیچی نبود، زندگی یه قُل دو قُل، زندگی الک دُلک.....زندگی، تو آسمون یه بادبادک، زندگی میشد که بادِش بکنی، مثلِ یه دونه بادکنک....تو خیال من وتو، زندگی غیر از اینا هیچی نبود....یه شب، اما...، یادته...من وتو خواب می دیدیم، پشت دیوار بلندِ دلِ ما، یه سپیدارِ بلند، لونه ی صدتا پرستو شده بود، یه پرستو مالِ من، یه پرستو مالِ تو، توی دستای سپید، سبدایِ گلِ یاس، یه سبد گل مالِ من، یه سبد گل مالِ تو....دیگه از فکرایِ خامِ بچگی، دو سه تا کوچه جلو رفته بودیم، دیگه زندگی برام یه معنیِ دیگه ای داشت، تو چشایِ من وتو عکس امام، توی قلب من وتو، مِهرِ امام....زندگی یه بادبادک نبود دیگه، زندگی یه قُل دو قُل،الک دولک نبود دیگه، زندگی یه کاج سبزِ قدبلند، زندگی یه چشمه تویِ کوهسار، زندگی مثلِ ستاره ی جنوب، زندگی یه سرو بود.....این بحر طویل طولانی، حاصل ذوق هنری پاک و ناب طاهره ناطقی بود که وقتی با ذوق احساسی غیر قابل توصیف دخترک، در اون برنامه دهه فجر سال سوم دبیرستان، خوانده شد، تمام شور و احساس اون دختر بی غل وغش گیلانی رو به رخ حضار کشاند و بهترین برنامه دهه فجر اون سال شد.....