قسمت بیست ونهم دخترک نوجوان خوب به یاد دارد، وقتی سال ۶۷ که " روح خدا به خدا پیوست" در آن خرداد ماهی که صبح ۱۴ خردادِ آن ، امتحان زبان ثلث سوم را داشت، بعد از شنیدن اون خبر شوک کننده ، که مدتها سنگینی آن خبر دلها رو آروم نمی کرد، .....با خواهش و تمنای زیاد از طرف دخترک، قلم طاهره ناطقی راه افتاد و رهبری مقام عظمای ولایت در ادامه آن بحر طویل ، این چنین ترسیم گشت و برای اولین بار بعد از رحلت غم بار امام صدای دخترک با یک غم شیرین یا يک شادی تلخ، از قلم طاهره ناطقی چنین به گوش حضار رسید: "اگه شب دستمالشو گره میزد....اگه غوغای سحر، اجازه ی موندنو داشت، یا اگه تخمای شب، توی دستای سحر درو میشد،.......... اگه صدای پر از احساس بهار، اگه آسمونِ سبز، ویا اگه پرستوهایِ شادِمان و سپیدارِ بلندِ دشتِ ما، همیشه بود،....اگه من یه ساقه بودم، تو اگه یه ریشه بودی....من و تو، دستامونو به هم می دادیم....توی جنگل سیاه، بعد از اون شبِ کویرِبی کسی، آفتابِ تازه ای دمید....قلبهای خسته و غمین، سبز شد، جوونه زد، بهار شد....باز روحِ زندگی به سمتِ ما سَرَک کشید، شوق زندگی دوباره، جوونه زد، باغ ما یه باغبونِ تازه داشت،....توی جنگل سیاه، من و تو یه ساقه و یه ریشه هستیم لبِ رود، که باید دستای ما، توی دستای فلک یکی بشه......مثل همیشه.................." و از اینجا به معنای کامل کلمه دخترک و ناطقی در نگاه همه، دو نیمه مکمل بودند