نکنه استاد خواب باشه نکنه هنوز راه نیفتاده خوبه دوباره زنگ بزنم نه بابا خجالت میکشم هنوز زوده چهار دقیقه دیگه مونده به قرارمون...آخرش دوباره تماس گرفت تا استاد بهش گفت پشت در خونه تون هستم چقدر طول کشید خدا میدونه...همسرش قرآن بال سرش گرفت و‌گفت از زیر قرآن رد بشو مگه میشه این مسیر رو بدون رد شدن از زیر قرآن رفت..از زیر قرآن رد شد..پسر نوجوان همیشه خواب آلود با صدای در ورودی بیدار شد و با صدای بلند اومد تو راهرو و گفت مامان داری میری التماس دعا خدانگهدار...هنوز تو تعجب این نوع بیدار شدن پسرش بود‌که از خونه بیرون رفت و تو این اثنا یاد حرفای پسر کوچیکش افتاد که شب قبل بهش گفته بود مامان دست خالی برنگردیا......وقتی تو ماشین استاد نشست تازه یادش افتاد چه چیزایی یادش رفته...پول، کارت شناسایی،..هوای سرد زیر صفر دی ماه بدنشو میلرزوند اما تو وجودش یه گرمایی حس می‌کرد که اصلا نمیتونست در مقابل سرما بی تابش کنه انگار یه منبع گرمایی جوری گرمش کرده بود که بخار گرماش تو کوچه و خیابون ساکت وخلوت پخش می‌شد...تو ماشین نشست و بازم شروع کرد به همون سوال تکراری دیشب تا حالا...استاد این مسیر واقعیه؟ بیدارم؟ خواب نمی بینم؟( حتی الانم که داره اینا رو مینویسه فکر میکنه شاید یهویی از یه خواب ۲۷ الی ۲۸ ساعتی بیدارش کنن) معلومه که بیداری عزیزم توکل کن به خدا خیلی هیجان داری معلومه....خیلی هیجان استاد؟ خیلی مال یه لحظه شه ...بعدشم بنا به قراری که گذاشته بودند رفتند تا سه نفر دیگه رو هم سوار کنن ...بعد از یه وقفه ایی که هنوز یادش نمیاد چقدر طول کشید خودشو تو مسیری دید که هیچ وقت فکر نمی کرد قسمتش بشه..وسطای راه برای نماز صبح توقف کردن در ماشینو که باز کرد سرمای بیرون پاشید تو صورتش اما بازم م گرمای درونش به سرمای جاده دهن کجی میکرد و انگار لج کرده بود که پیش اون سرمای صبحگاهی یخبندان کم نیاره...انگار قرار نبود سردش بشه یخی هوا رو حس می‌کرد اما یه حُرم گرمایی، از درونش تو سلول‌های بدنش و تمام وجودش سَرَک می کشید...با وجودی بی خوابی دیشب ،خواب با چشماش غریبگی میکرد بعد از این همه بی‌خوابی تو دم دم طلوع آفتاب که همیشه خوابش شیرین ترینه ، اما بازم نمیتونست پلک رو هم بذاره،مسیر پشت سر هم می‌گذشت اما گذشت زمانو حس نمی‌کرد انگار یه جایی زمان متوقف شده بود شایدم تو مسیر ، یه جایی زمان از تو ماشین پرت شده بود بیرون و گم شده بود...فقط مسیر یکنواخت اتوبان بود و خواب شیرین همراهانش...تا اینکه بالاخره رسید اونجایی که باید می رسیدند و از ماشین پیاده شدند دو تا از همراهان مقصدشون جای دیگه بود و او بود و دو نفر دیگه هم پای هم دیگه...