تولد داریم چه تولدی...جشن داریم اونم چه جشنی....همیشه دلم میخواست متولد بهمن ۵۷ بودم، که جشن تولدم، جشن راه افتادنم، جشن قد کشیدنم ،جشن نوجوانی ام، جشن تکلیفم، جشن رسیدن به سن قانونی ام، جشن جوونی ام، جشن میانسالی ام،جشن چهل سالگی ام ،جشن بالندگی ام ...مصادف میشد با پرشکوهترین جشن قرن معاصر ....اون موقع صفحات شناسنامه ام رو تبدیل میکردم به دفترچه خاطرات و توش می نوشتم: اون روزا که واژه بودیم من و تو....اون روزا که توی کوچه ی زمان، یه خونه داشتیم، پَلو هم......اون روزا که تیک و تاک ساعتا.....یا صدای تق تقِ تندِ یه در....تو کوچه، پس کوچه های تنگ و تار....ترس و وحشت تو دلِ همه ی آدما میکاشت....یادته، بعداز ظهرا،....الک دُلک بازی میکردیم من وتو....من یه ضربه میزدم به این، تو یه ضربه میزدی به اون.....اگه بارون می بارید، ننه چن بار توی کوچه داد می زد:" دیگه بسه بازیِ الک دُلک، بچه جون، بارونه سرما نخوری....تو خیالِ من و تو، زندگی غیراز اینا هیچی نبود، زندگی یه قُل دو قُل، زندگی الک دُلک.....زندگی، تو آسمون یه بادبادک، زندگی میشد که بادِش بکنی، مثلِ یه دونه بادکنک....تو خیال من وتو، زندگی غیر از اینا هیچی نبود....یه شب، اما...، یادته...من وتو خواب می دیدیم، پشت دیوار بلندِ دلِ ما، یه سپیدارِ بلند، لونه ی صدتا پرستو شده بود، یه پرستو مالِ من، یه پرستو مالِ تو، توی دستای سپید، سبدایِ گلِ یاس، یه سبد گل مالِ من، یه سبد گل مالِ تو....دیگه از فکرایِ خامِ بچگی، دو سه تا کوچه جلو رفته بودیم، دیگه زندگی برام یه معنیِ دیگه ای داشت، تو چشایِ من وتو عکس امام، توی قلب من وتو، مِهرِ امام....زندگی یه بادبادک نبود دیگه، زندگی یه قُل دو قُل،الک دولک نبود دیگه، زندگی یه کاج سبزِ قدبلند، زندگی یه چشمه تویِ کوهسار، زندگی مثلِ ستاره ی جنوب، زندگی یه سرو بود.... "اگه شب دستمالشو گره میزد....اگه غوغای سحر، اجازه ی موندنو داشت، یا اگه تخمای شب، توی دستای سحر درو میشد،.......... اگه صدای پر از احساس بهار، اگه آسمونِ سبز، ویا اگه پرستوهایِ شادِمان و سپیدارِ بلندِ دشتِ ما، همیشه بود،....اگه من یه ساقه بودم، تو اگه یه ریشه بودی....من و تو، دستامونو به هم می دادیم....توی جنگل سیاه، بعد از اون شبِ کویرِبی کسی، آفتابِ تازه ای دمید....قلبهای خسته و غمین، سبز شد، جوونه زد، بهار شد....باز روحِ زندگی به سمتِ ما سَرَک کشید، شوق زندگی دوباره، جوونه زد، باغ ما یه باغبونِ تازه داشت،....توی جنگل سیاه، من و تو یه ساقه و یه ریشه هستیم لبِ رود، که باید دستای ما، توی دستای فلک یکی بشه......مثل همیشه.................." ✍فاطمه حسینی پناه @khotorekhatere