تابستون شش سالگی یکی از شلوغ ترین تابستون های خانواده ی ما بود.😌
قرار بود پسرک وارد دنیای جدیدی به اسم مدرسه بشه. پس شروع کردیم پرس و جو و پیش ثبت نام در مدارس مختلف .
طبق تجربه ی دوران تحصیلی برادرم و معلمی همسرم، بعضی از مدارس به مرحله ی ییش ثبت نام هم نمیرسیدن و از لیستمون خط میخوردن.✅️
آزمون ها و مصاحبه ها شروع شدن.از بررسی کردن فعالیت های حرکتی گرفته تا سوال های هوش و ...
بچه های کت شلوار پوشیده با چهره های مضطرب و مامان بابا های نگران...خیلی نگران.😓
از اول قرارمون این بود که خود خودمون باشیم، مدت زمان انتظار اصولاً داشتیم حرف میزدیم و از خودمون پذیرایی می کردیم😁
قرار نبود با اسم و رسم مدرسه ای، اصول ما تغییر کنه
.
* یادمه تو یکی از همین مدارس اسم و رسم دار که بچه رو از یه در وارد کرده بودن و مامان بابا رو از یه ورودی دیگه و مربی ها بیسیم به دست در رفت و آمد بودن🙄 ازم پرسیدن چه انتظاری از مدرسه داری؟ گفتم فقط میخوام حال علی خوب باشه، همین. با تعجب نگاهم کردن و تو بخش مصاحبه ی والدین پذیرفته نشدیم😏.
یا یه مدرسه ی دیگه مصاحبه ی پدر و مادر و بچه تو دوتا اتاق کنار هم بود، صدای مربی رو میشنیدم و میتونستم تصور کنم چه اتفاقی داره میوفته. یک سری بازی فکری روی میز چیده شده بود و حدود پنج دقیقه بچه فرصت داشت که بازی ها رو انجام بده، دو سه دقیقه که میگذشت مربی بازی بعدی رو شروع میکرد و هم زمان سوال هم می پرسید.🤨 از یه جایی به بعد دیگه حرف های مصاحبه گر خودمون رو نمی شنیدم.
فقط دلم میخواست زودتر دست علی رو بگیریم و از حیاط مدرسه بریم بیرون.😠
ماجراهای پیدا کردن دبستان خوب (خوب یعنی متناسب با خانواده ی ما )خیلی طولانیه .
نهایتا جایی سر راهمون قرار گرفت که تو هیچ کدوم از لیست هامون نبود.
ادامه دارد ...
#مامان_دو_پسر
#چالش_های_انتخاب_مدرسه
@rahche