😊 یك روز كلاغ كوچولو روی شاخه‌ی درختی نشسته بود كه یك‌دفعه دید كلاغ خال‌خالی ناراحت روی شاخه‌ی یك درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خال‌خالی جون؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» خال‌خالی با ناراحتی سرش را تكان داد و گفت: « آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی كلاغ‌ها و پرهامو مرتب و كوتاه كنه. مامانم چندبار گفت: خال‌خالی، بیا پنجه‌هاتو تمیز كنم، اما من‌كه داشتم پروانه‌ها را تماشا می‌كردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!» 🕊كلاغ كوچولو گفت:« لابد برای همینه كه دُمتم تمیز نكردی؟» خال‌خالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از كجا دیدی؟!» كلاغ كوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز كه افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!» خال‌خالی كه خیلی ناراحت بود شروع كرد با نوكش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» كلاغ كوچولو گفت: «لابد حمومم نكردی!» خال‌خالی گفت: «اونم یادم رفت!» « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز می‌مونم!» ادامه دارد... @kodaknojavan 🌿🌹