#قصه_متنی
خرچنگ کوچولو
🦀🦀🦀🦀🦀🦀
خرچنگ بزرگه به خرچنگ کوچولو گفت:
« بگیر بخواب عزیزم!»
خرچنگ کوجولو گفت:
« حوصله خُر قُلُپ کردن ندارم. تازه، کی سر ظهر می خوابد که من بخوابم؟»
خرچنگ بزرگه رفت زیر صدفی و خیلی زود صدای خُر قُلُپ کردنش پیچید توی اقیانوس.
خرچنگ کوچولو آرام صدا زد:
« خرچنگ بزرگه! »
اما وقتی صدایی از خرچنگ بزرگه در نیامد، راهش را گرفت و کج کج از خرچنگ بزرگه دور شد.
رفت و رفت تا به صخره بزرگ رسید.
بعد یکی از چنگک ها را گذاشت توی دهنش و یک سوت بلند زد.
میگو کوچولو سرش را از پشت شکاف صخره بزرگ درآورد و با گریه گفت:
« مامانم نمی گذارد بیایم.»
ادامه دارد...
@kodaknojavan 🌿🌷