#شعر_شب
باز هم باران زد و یادِ تو افتادم رفیق
باز با آهی بهانه دستِ دل دادم رفیق
شیشههایِ مِه گرفته محوِ تصویرِ توأند
گرچه میدانم تو دیگر نیستی یادم رفیق
عطرِ خیسِ خاطرات و بویِ نمنمهایِ شعر
در هوایت سخت میگیرد دلِ آدم رفیق
گرچه مدتهاست سرشار از سکوتی خستهام
بغض دارم در گلو و غرقِ فریادم رفیق
از بهارِ رفته تنها حسرتی مانده به جا
مثلِ برگی در خزان، آشفتهیِ بادم رفیق
دیشبی که در بساطم آه بود و ماه بود
من نشانیِ تو را به گریهها دادم رفیق
گرچه دوری، هیچکس این حد به من نزدیک نیست
آنچنان که هستی انگاری تو همزادم رفیق
خاطرت خیلی عزیز و خاطراتت بیشتر
بیهوا این شعر را سویت فرستادم رفیق
شعرِ من را خواندی و من را نیاوردی بهجا
دوستِ دیرینه ات با مهر: شهرادم رفیق
شهراد میدری
☔️
https://rubika.ir/Newssandal