باز هم باران زد و یادِ تو افتادم رفیق باز با آهی بهانه دستِ دل دادم رفیق شیشه‌هایِ مِه گرفته محوِ تصویرِ توأند گرچه می‌دانم تو دیگر نیستی یادم رفیق عطرِ خیسِ خاطرات و بویِ نم‌نم‌هایِ شعر در هوایت سخت می‌گیرد دلِ آدم رفیق گرچه مدت‌هاست سرشار از سکوتی خسته‌ام بغض دارم در گلو و غرقِ فریادم رفیق از بهارِ رفته تنها حسرتی مانده به جا مثلِ برگی در خزان، آشفته‌یِ بادم رفیق دیشبی که در بساطم آه بود و ماه بود من نشانیِ تو را به گریه‌ها دادم رفیق گرچه دوری، هیچ‌کس این حد به من نزدیک نیست آن‌چنان که هستی انگاری تو همزادم رفیق خاطرت خیلی عزیز و خاطراتت بیشتر بی‌هوا این شعر را سویت فرستادم رفیق شعرِ من را خواندی و من را نیاوردی به‌جا دوستِ دیرینه ات با مهر: شهرادم رفیق                                   شهراد میدری ☔️https://rubika.ir/Newssandal