eitaa logo
کانال خبری کنارصندل
7.9هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
166 فایل
مدیر پایگاه خبری کنارصندل: مهدی اقتداری @eghtedari62
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا چه زیبا می شود یکرنگ باشیم! هرعقده ای وا می شود یکرنگ باشیم مهر و وفا و آشتی و دوستی ها گنجی هویدا می شود یکرنگ باشیم هرچند دنیا غرق در آشوب و غوغاست آدم شکیبا می شود یکرنگ باشیم آرام و زیبا ،باصفا ،مرداب هامان مانند دریا می شود یکرنگ باشیم پرشور و پرمعنا و سرتاسر همه عشق اینجا و آنجامی شود یکرنگ باشیم مریم افشاری پور ♦️https://rubika.ir/Newssandal
بگو چکار کنم من که واقعا منگم که رنگِ تازه بگیرد جهانِ بی رنگم چگونه جان نکنم در هوای لب هایت منی که جان به لبِ چند عکس و آهنگم بهار و چشمه و آوازِ تی توک؛کم نیست ولی چکار کنم که نرفته می لنگم چقدر بدبختم؛ در اتاقِ آینه ها کمانه کرده به سمتِ سرِ خودم سنگم یکی بگوید عذابی که می کشم از کیست؟! چرا ؟ کجا و برای چه چیز می جنگم عبدالرضا حسینی عنبرآباد ♦️https://rubika.ir/Newssandal
یارِ من، وه! که مرا یار نداند هرگز قدرِ یارانِ وفادار نداند هرگز خوش طبیبیست مسیحا دَم و جانبخشْ ولی چاره‌ی عاشق و بیمار نداند هرگز دردمندی، که چو من تلخیِ هجران نچشید لذتِ شربتِ دیدار نداند هرگز ما کجا قدرِ تو دانیم؟ که یک موی تو را هیچ‌کس قیمت و مقدار نداند هرگز دردِ خود با تو چه گویم؟ که دلِ نازک تو حالِ دل‌های گرفتار نداند هرگز از هلالی مطلب هوش، که آن مستِ خراب شیوه ی مردمِ هُشیار نداند هرگز هلالی جغتایی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
از کنار من افسرده تنها تو مرو دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو ای قرار دل طوفانی بی ساحل من بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو سایه ی بخت منی از سر من پای مکش به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک از کنار من افسرده ی تنها تو مرو محمدرضا شفیعی‌کدکنی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
دود اگر بالا نشيند كســـر شــأن شــعـله نيست جاي چشم ابرو نگيرد چونكه او بالا تراست شصت و شاهد هر دو دعوي بزرگي ميكنند پس چرا انگشت كوچك لايق انگشــــتر است آهن و فولاد از يك كوه مي آيند برون آن يكي شمشير گردد ديگري نعل خر است گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است صائب تبریزی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
امان  و  صد  امان از  فقرِ  مالی ربوده  از   دلِ   ملت  خوشحالی نداری همچو افیون پر خطر هست به روی هر جنایت حکمِ در هست خدایا  بی خدایی  فرمِ  فقر است جنایت های بسیار جرمِ  فقر است چو  فقر  آید  فراری  گردد  ایمان بسانِ  برده ای  در دستِ  شیطان چه  بسیار  از  فقیری  در جوانی شدن     افسرده    بیمارِ    روانی بلی صدها بلا سر فصلِ فقر است فساد فحشا جنایت اصلِ فقر است دلیلِ    فقرِ    مالی   چیست مردم جوابش واقعن سخت نیست مردم علت هایش اگر چه خُرد  و ریز است یکی از این علل بی شک تبعیض است مسئولانی   که  مستِ    پول  هستن همان ها     واقعن     مسئول  هستن همان هایی    که    دزدِ    بیت المالن دلیلِ      فقر        هستن      احتمالن وقتی   دزدی   و   رشوه   باب  گردد صداقت     هم      اگر   کمیاب  گردد بی شک   که  حقِ  مردم  حصر  گردد بیت المال صرفِ  ساختِ  قصر  گردد طلا    و    سکه ها    مسئولِ   غارت زدن    بر      سفره    مردم   خسارت نه    فکر   عاقبت    نه   جانِ   مردم شدی   آخر    تو     دزدِ    نانِ  مردم فردین سلیمانی ( مسافر ) 🔶https://rubika.ir/Newssandal
دریا که صدا می‌زندم وقت کار نیست دیگر مرا به مشغله‌ای اختیار نیست پر می‌کشم به جانب هم‌بغض هر شب‌م آیینه‌ای که هیچ زمان‌ش غبار نیست دریا و من چقدر شبیه‌ایم گر چه باز من سخت بی‌قرارم و او بی‌قرار نیست با او چه خوب می‌شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست امشب ولی هوای جنون موج می‌زند دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست ای کاش از تو هیچ نمی‌گفتم‌ش، ببین! دریا هم این‌چنین که من‌م بردبار نیست استاد بهمنی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد؟ هرچه خوبی بکنی، با دل تو بد باشد؟ تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست او به عکس تو، به هر چیز مردد باشد؟ تو به هر در بزنی تا که به دست آوریَش و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد؟ بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر یکی از اینهمه، شعری که بخواهد باشد؟ همه دلداده‌ترین فرد تو را بشناسند او به دل‌سنگ‌ترین فرد زبانزد باشد؟ شده از نم‌نمِ باران دلت خیس شوی؟ دائماً مشق تو آن مرد نیامد باشد؟ تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد چه کنم با دل دیوانه که با اینهمه باز سعی دارد که به این عشق مقید باشد... فریبا عباسی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی زگناهم بده ای حرمت ملجا درماندگان دور مران از درو راهم بده ای حرمت ملجا درماندگان دور مران از درو راهم بده  لایق وصل تو که من نیستم  اذن به یک لحظه نگاهم بده ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده لشکرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده از صف مژگان نگه‌ی کن به من با نظری، یار و سپاهم بده ♦️https://rubika.ir/Newssandal
‌نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید ز نارسایی فریاد آتشین فریاد که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید به رهگذار طلب آبروی خویش مریز که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید ز آشنایی مردم رمیده‌ایم رهی که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید رهی معیری ♦️https://rubika.ir/Newssandal
هرچه کُنی بکُن مکُن ترک من ای نگار من    هر چه بَری ببَر مبَر سنگدلی به کار من هر چه نهی بنه منه پرده به روی چون قمر هر چه دَری بدَر مدَر پرده اعتبار من هر چه کَشی بکَش مکَش باده به بزم مدعی هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار من هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم    هر چه هلی بهل مهل پای به رهگذار من هر چه کُشی بکُش مکُش صید حرم که نیست خوش    هر چه شَوی بشو مشو تشنه به خون زار من هر چه بُری ببُر مبُر رشته الفت مرا    هر چه کَنی بکَن مکَن خانه اختیار من هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی    هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من شوریده شیرازی (شاعر نابینای عهد مشروطه) ♦️https://rubika.ir/Newssandal
دوباره راه غنا می زند ترانه‌ی من دوباره می شکفد شعر عاشقانه‌ی من دوباره می‌گذرد بعد از آن سیه توفان نسیم پاک نوازش بر آشیانه‌ی من مگر صدای بهاری شنیده از سویی؟ که کرده جرات سر بر زدن جوانه‌ی من   تو شاید آن زن افسانه‌ای که می آری به هدیه با خود، خورشید را به خانه‌ی من تو شاید آمده‌ای سوی من که برداری به مهر بار غریبیم را ز شانه‌ی من دعا کنیم که روزی امید من باشی برای زیستن امروز ای بهانه‌ی من! برای تو غزلی عاشقانه ساخته‌ام تو ای شکفتگی‌ات مطلع ترانه‌ی من! حسین منزوی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو وحش نگریزند چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند قرار عقل برفت و مجال صبر نماند که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی که شرط نیست که با زورمند بستیزند سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
‌       چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی       ندیم و مونس و یارم تو باشی       دلِ پر درد را درمان تو سازی       شفای جان بیمارم تو باشی       ز شادی در همه عالم نگنجم       اگر یک لحظه غمخوارم تو باشی       اگرچه سخت دشوار است کارم       شود آسان، چو در کارم تو باشی       اگر جمله جهانم خصم گردند       نترسم، چون نگهدارم تو باشی فخرالدین عراقی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوب‌تر باد همای زلف شاهین شهپرت را دل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته‌ی زلفت نباشد چو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشد همیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزه‌ات ناوک فشاند دل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظ تو را در حال مشتاقان نظر باد حضرت حافظ ♦️https://rubika.ir/Newssandal
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنی یار سروبالا را شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش مجال نطق نماند زبان گویا را که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبینند روی زیبا را به دوستی که اگر زهر باشد از دستت چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را کسی ملامت وامق کند به نادانی حبیب من که ندیدست روی عذرا را گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا  سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
ای چراغ دل تاریکم! از این خانه مرو! آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو! شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من جان فشانِ تو منم، در بر پروانه مرو! سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز! از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو! قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو! در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی! ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو! رحیم معینی کرمانشاهی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟! وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟! گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد... در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟! کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم، دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟! شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست... خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟! چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا، به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟! بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟ در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟! حسین جنتی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
یه روز یه باغبونی، یه مرد آسمونی نهالی کاشت میون باغچه مهربونی می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری این بوته یاس من می مونه یادگاری هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها میپیچید میون کوچه باغا، بوی خدا می پیچید هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها میپیچید میون کوچه باغا، بوی خدا می پیچید اونایی که نداشتن از خوبیا نشونه دیدن که خوبی یاس، باعث زشتیشونه عابرای بی احساس پا گذاشتن روی یاس ساقه هاشو شکستن آدمای ناسپاس یاس جوون برگ اون، تکیه زدش به دیوار خواست بزنه جوونه، اما سر اومد بهار یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشت پنهون ز نامحرما تو باغ دیگهای کاشت هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس ؟؟ ♦️https://rubika.ir/Newssandal
در بیابان خار اگر در پای مجنون می‌رود جوی خون از دیده لیلی به هامون می‌رود برنمی‌گردد به ساغر می چو شد جزو بدن کی ز خاطر یاد آن لبهای میگون می‌رود؟ گر نه از خلوت شود اسرار حکمت منکشف چون مِیِ نارس چرا در خم فلاطون می‌رود؟ گردن افرازی به اوج اعتبار از عقل نیست کرسی دار از ته پا زود بیرون می‌رود می‌شود عالم سیه صائب به چشم مهر و ماه گر به این دستور آه ما به گردون می‌رود صائب تبریزی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست حافظ 🍂https://rubika.ir/Newssandal
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را حال نیازمندی در وصف می‌نیاید آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که بازبیند دیدار آشنا را نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی پس هرچه پیشت آید گردن بنه قضا را سعدی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
یارِ من، وه! که مرا یار نداند هرگز قدرِ یارانِ وفادار نداند هرگز خوش طبیبی‌ست مسیحا دَم و جان‌بخشْ ولی چاره‌ی عاشق و بیمار نداند هرگز دردمندی، که چو من تلخیِ هجران نچشید لذتِ شربتِ دیدار نداند هرگز ما کجا قدرِ تو دانیم؟ که یک موی تو را هیچ‌کس قیمت و مقدار نداند هرگز دردِ خود با تو چه گویم؟ که دلِ نازک تو حالِ دل‌های گرفتار نداند هرگز از هلالی مطلب هوش، که آن مستِ خراب شیوه ی مردمِ هُشیار نداند هرگز هلالی جغتایی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم در روز وصال تو به قربان تو کردم خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم غم بود نشاطی که به دوران تو کردم آهی است کز آتشکدهٔ سینه برآمد هر شمع که روشن به شبستان تو کردم اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم صد بار گزیدم لب افسوس به دندان هر بار که یاد لب و دندان تو کردم دل با همه آشفتگی از عهده برآمد هر عهد که با زلف پریشان تو کردم در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت هر ناله که در صحن گلستان تو کردم یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف این گریه که دور از لب خندان تو کردم داد از صف عشاق جگرخسته برآمد هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا صاحب نظران را همه حیران تو کردم از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم تا بندگی سرو خرامان تو کردم دوشینه به من این همه دشنام که دادی پاداش دعایی است که بر جان تو کردم زد خنده به خورشید فروزنده فروغی هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم فروغی بسطامی ♦️https://rubika.ir/Newssandal
اشکم ولي به پاي عزيزان چکيده‌ام خارم ولي به سايه گل آرميده‌ام با ياد رنگ و بوي تو اي نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گريبان کشيده‌ام چون خاک در هواي تو از پا فتاده‌ام چون اشک در قفاي تو با سر دويده‌ام من جلوه شباب نديدم به عمر خويش از ديگران حديث جواني شنيده‌ام از جام عافيت مي نابي نخورده‌ام وز شاخ آرزو گل عيشي نچيده‌ام موي سپيد را فلکم رايگان نداد اين رشته را به نقد جواني خريده‌ام اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز آزاده من که از همه عالم بريده‌ام گر مي‌گريزم از نظر مردمان رهي عيبم مکن که آهوي مردم‌نديده‌ام رهی معيری ♦️https://rubika.ir/Newssandal