#شعر_شب
هرچه کُنی بکُن مکُن ترک من ای نگار من
هر چه بَری ببَر مبَر سنگدلی به کار من
هر چه نهی بنه منه پرده به روی چون قمر
هر چه دَری بدَر مدَر پرده اعتبار من
هر چه کَشی بکَش مکَش باده به بزم مدعی
هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار من
هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم
هر چه هلی بهل مهل پای به رهگذار من
هر چه کُشی بکُش مکُش صید حرم که نیست خوش
هر چه شَوی بشو مشو تشنه به خون زار من
هر چه بُری ببُر مبُر رشته الفت مرا
هر چه کَنی بکَن مکَن خانه اختیار من
هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی
هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من
شوریده شیرازی
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله مِی مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم
حافظ
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
حامد عسکری
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
و عمر، شیشه ی عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدّر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
فاضل نظری
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا «عقل» طلب میکردم
«عشق» اما خبر از گوشهی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره مِیِ ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظهی آب گرفت؟!
فاضل نظری
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
حاجت به اشارات و زبان نیست مترسک
پیداست که درجسم تو جان نیست، مترسک
با باد به رقــص آمــده پیــراهنت امــا
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
شب پای زمینی و زمین سفره خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک
تا صبــح در این مـزرعه تاراج ملـخ بود
چشمان تو حتی نگـران نیست، مترسک
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تـو پایان جهــان نیست، مترسک
این مــزرعــه آلـــوده کفتار و کلاغ است
بیدار شو ازخواب زمان نیست، مترسک
عبدالجبار کاکایی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
با تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا
زانک تو آفتابی و بیتو بود فسردنا
خلق بر این بساطها بر کف تو چو مهرهای
هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا
گفت دمم چه میدهی دم به تو من سپردهام
من ز تو بیخبر نیم در دم دم سپردنا
پیش به سجده میشدم پست خمیده چون شتر
خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا
بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا
گردن دراز کردهای پنبه بخواهی خوردنا
مولانا
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻣﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭمت
بر ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽﻓﺸﺎﺭﻣﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣﺖ
ﺍﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩﺍﯼ
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺷﻤﺎﺭﻣﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣــــﺖ
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺷﮏ
ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻣﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣـــــــﺖ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻬﺸﺘﯽ، ﺩﺭﺧﺖِ ﺟﺎﻥ
ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺩﻝ ﺑﮑﺎﺭﻣــﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣـﺖ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯼ ﺷﮑﻮﻓﻪﺗﺮﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﭼﺘﺮ ﮔﻞ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﻣــﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣــﺖ ...
سعید بيابانکی
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
گلهام از تو مپندار که از دل برود
بر دلم از تو غباریست که مشکل برود
چند دل از پی اندیشه باطل برود
جای رحمست بر آنکس که پی دل برود
خلق را بیم هلاکست ومرا غم که مباد
نشود کشتی من غرق و بساحل برود
چشم مجنون بره لیلی و ترسم نکند
ساربان ره غلط و ناقه بمنزل برود
از سر لطف بدلجوئی ما آئی باز
گر بدانی ز عتاب تو چه بر دل برود
بیگنه یار مرا کشت و ندانست دریغ
که مکافات چها بر سر قاتل برود
هر زمان باده از آن می دهدم باز طبیب
که شوم بیخبر از خویش و ز محفل برود
طبیب اصفهانی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
روزگاریست که زلیخا فراوان شده است
هر ز چاه آمده ای یوسف کنعان شده است
عشق هم در پس پستوست به قول سهراب
پشت دریا دگر آن شهر بیابان شده است
بیگناهی شده در کوچه ی ما جرم و گناه
یوسف از پاکی خود حبس به زندان شده است
فال حافظ زده ام از بخت خوشم حافظ گفت
نرگس مست غزل حیف که ارزان شده است
بلبل از شرم و حیا در پس گل خاموش است
زاغ در انجمن شعر،غزل خوان شده است
(ای که از کوچه ی معشوقه ی ما...) عاقل باش
یارو معشوقه در این دلکده ارزان شده است
ناشناس
🍀https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
این سینه نیست ، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیده تر از پیرمردهاست
قلبی شکسته ، قامت خسته : تمام من
این شهر بازمانده ی بعد از نبردهاست
جان می کند دلم ، همه سر گرم می شوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بِکن! مرا بِشِکن! دل نمی کنم
دریا تمام هستی دریا نوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد می کشم
صد قرن آزگار ، همین رسم مردهاست...
حسین دهلوی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید!
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید
سال ها مثل درختی که دم نجاری ست
وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست
دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید...
کاظم بهمنی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
دل به نادانی بدادم در کف عیاره ای
دلگشایی ، جانفزایی ، غم بری ، غمخواره ای
گلرخی ، شکّرلبی ، سنگین دلی ، سیمین بری
سرو قدّی ، لاله خَدّی ، مشتری رخساره ای
دلفریبی ، جانستانی ، کج سری ، عشوه گری
بیوفایی ، پُر جفایی ، کین کشی ، خونخواره ای
شوخ چشمی ، سرکشیّ و ناوک اندازی بُتی
دلپذیری ، زیرکی ، مستکبری ، هُشیاره ای
خوشنوایی ، خوش لقایی ، خوش وصالی همچو ماه
ماهرویی ، مهوشی ، مَه چهره ای ، مَه پاره ای
تیز فهمی ، دور بینی ، دلبری ، رامشگری
راست طبعی ، غمگساری ، مونسی، دلداده ای
ای نظامی گلرخی را هان چرا گفتی چنین ؟
چون نداری یادگار از روی او نظّاره ای...
نظامی گنجوی
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
وارثـانِ غیــرتِ افـلـاکـیـانِ عاشـقــیــم
مـا هـمـانـا بهتــر از این انـتـقامـی لایـقـیــم
در رگِ مـا خانـه کـرده نوعـدوستــی از کـهــن
چــونــکـه مـا آزاده ایــم پــورِ دیــارِ سابـقیــم
تا که غـــزه در خطــر باشــد نیـاسـاییــم دمــی
در نـهایـت با هـمیـم چـــون سافِــرِ یـک قایـقیـم
گریـه ی هر کودکی یک زخمـه ای بر جانِ ماست
ما چوشیری زخمخورده روبرویدشمنانِ فاسقیم
آن کـه کــرده خـانـه ها ویـران بـه سـرهای شـما
ضـجـه بر خاکـش زند در زیـر موشـک، شـایقیـم
رســم مـهـمانـداری اسـت در خــون ما از دورهـا
خــونِ مـهـمان را بـگیـریـم ، تا به آخـر واثـقـیـم
صـادقـانـه مــیرویــم در راهِ صــادق وعــدهای
وعـده صـادق مـیشـود چــون با دعـای خـالقیـم
فاطمه زهرا دبیر
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت
مرا برای جهنم، تو را برای بهشت
من و تو هر دو به یک صورت آفریده شدیم
یکی در آیینه زیبا، یکی در آیینه زشت
گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور
که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت
ارادهایست به گمراهی و هدایت ما
کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟!
اگر بناست بمانیم زیر این آوار
بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
فاضل نظری
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
هر نیزه به دنبال سری میگردد
خنجر پی قرص قمری میگردد
آن تیر که از چله رهاشد بی شک
دنبال گلوی اصغری میگردد
صادق نیک نفس
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
با تمام مرد های ایل حمله میکنیم
سازمانی میشود تشکیل حمله میکنیم
با مسلمانان هماهنگی لازم کرده ایم
ظرفیت وقتی شود تکمیل حمله میکنیم
با بلوچ و کرد و ترک و لر و تعدادی عرب
بی مهابا ما به اسرائیل حمله میکنیم
شهر حیفا را بسوزانیم در آتش چنان
تا به خاکستر شود تبدیل حمله میکنیم
جمعه و یکشنبه ها فرقی ندارد پیش ما
تا شود بازارشان تعطیل حمله میکنیم
جان سربازان اسراییل را بی جان کنیم
هرکجا مانند عزرائیل حمله میکنیم
تا نماند ذره ای خاکستر از صهیون بجا
خاک را گل کرده و با بیل حمله میکنیم
بارها گفتیم و صدبار دگر خواهیم گفت
تا نداده قدس را تحویل حمله میکنیم
میشود نابود هر کودک کش ملعون صفت
با هزاران موشک سجیل حمله میکنیم
حمله ما حمله ای جانانه و مردانه هست
هرکه میخواهد کند تحلیل حمله میکنیم
هرکسی در هر کجای این جهان فهمیده است
بی تعارف ما به اسرائیل حمله میکنیم
عباس سیفعلی پور
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کلمه ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
"ببخشید"
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
" ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ "
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟
چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....
کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست.
گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ....
انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ ...
آدمها را بفهمید، دل،آلزایمر نمی گیرد...
قیصر امین پور
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
شادکن جان من که غمگین است
رحم کن بر دلم که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن که بی تو غمگین است
بی رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تورا کبر و ناز چندین است
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است
عراقی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
«کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد»
در فیش حقوق ما اوضاع چنین باشد
از دُر و طلا و ارز، و از گردش سرمایه
سهم من دون تنها یک دانه نگین باشد
گر ناله کنم گاهی از فیش حقوق خود
گوید :«که چو وا بینی خیر تو در این باشد»
گر مزد طلب کردم بعد از دو سه ماه حتی
کین جیب تهی گشته با آه قرین باشد
آن کس که ندارد او، یک لحظه قناعت خود
گوید :که حرام است این، اسراف چنین باشد
میز و قلم و منشی بر وارث خود دادند
سهم کس بی حامی ،تَی روی زمین باشد
حک کرده در این احکام، این کارگزین انگار
یک تن همه جیم باشد، وآن میزنشین باشد
با آن که یکی کردند در رتبه مشاغل را
این صاحب ده ویلا و آن زاغه نشین باشد
میز و قلم و جارو هر یک به کسی دادند
«در دایره قسمت اوضاع چنین باشد »
شعر از: مداد شمعی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هرچه پیشت آید گردن بنه قضا را
شیج اجل سعدی
🔶https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
نصیحتیست اگر بشنوی، زیان نکنی
که اعتماد بر اوضاع این جهان نکنی
ز صد رفیق یکی مهربان فتد، هشدار!
که ترک صحبت یاران مهربان نکنی
بُود رفیق کهن چون مِی کهن، زنهار!
که از رفیق و مِی تازه سر گران نکنی
گر ازدیاد محبّانت آرزوست، بکوش
که امتحانشده را دیگر امتحان نکنی
اگر به دست تو دشمن ز پا فتاد ای دوست
مباش غرّه که خود عمر جاودان نکنی
به جز متاع محبّت که گر تمامتِ عمر
بدین متاع تجارت کنی، زیان نکنی...
ملکالشعرای بهار
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
میگِريم و میخندم، ديوانه چنين بايد
میسوزم ومیسازم، پروانه چنين بايد
میكوبم و میرقصم، مینالم و ميخوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد
من اين همه شيدايی، دارم ز لب جامی
در دست تو ای ساقی، پيمانه چنين بايد
خلقم زپی افتادند، تا مست بگيرندم
در صحبت بیعقلان، فرزانه چنين بايد
يكسو بردم عارف، يكسو كشدم عامی
بازيچهی هر دستی، طفلانه چنين بايد
موی تو و تسبيح شيخم، بدر از ره برد
يا دام چنان بايد، يا دانه چنين بايد
بر تربت من جانا، مستی كن و دست افشان
خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد
معینی کرمانشاهی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی
به قلمروی محبت در خانهای نرفتی
که به پاکیاش نرُفتی و به سختیاش نبستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیاش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی
مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی
که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی
فروغی بسطامی
♦️https://rubika.ir/Newssandal
#شعر_شب
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
مرام شیعه در خون ریشه دارد
نگهبانی ز خط خون چنین است
بیاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
حسین بن علی سالار دین است
امام و رهبر اهل یقین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است
حسین است آنکه باحق همنشین است
خدا را حجت و دین را امین است
♦️https://rubika.ir/Newssandal