🌸خاطرت کوچه دکتر کوثری🌸 ❄️شبهای چله(11)❄️ «ملا رمضان» 🌱طبق برنامه هر ساله قرار شد شب اول چله را به منزل پدر بزرگم برویم‌. ما بچه ها از نعمت عمه و عمو محروم بودیم. پدرم یتیم بزرگ شده بود. گویا او را از کودکی از شیراز به نزد عمه اش در تربت جام آورده بودند. 🌱درنو جوانی عمه اش به رحمت خدا رفت . عمه را پایین دیوار غربی خواجه عزیز الله دفنش کرده بودند. روز های جمعه یکی از قبوری که زیارت می کردیم همین قبر عمه پدرم بود. 🌱پدرم بسیار جوان بود که با مادرم ازدواج کرد. اما در عوض اقوام مادری ام بسیار بودند. پدر بزرگم رمضان چون سواد قرآنی خوبی داشت به او ملا رمضان می گفتند. او خطی بسیار زیبا وخوش داشت. استاد حسین کریمی خطاط معروف تربت جام یکی از افراد هم دم او بود. 🌱پدر بزرگ کمی پایین تر از رستوران حاج امیر کرمانشاهی مغازه ای کوچک بقالی و عطاری داشت و با آن روزگار می گذرانید. 🌱در جوانی در رکاب حاج کاظم خان و حاج غلامعلی از سران فامیل هراتی ها مشهور به رضاییان یکی از ساربانان او بود و با هم مسیر هرات، تایباد، تربت جام،فریمان و مشهد را طی کرده و بار و مسافر جابجا می کردند. 🌱در اولین شب چله یک ساعت پس از صرف شام همگی آماده می شدیم برای رفتن به سمت منزل پدر بزرگ. 🌱 در انتهای کوچه حاج غلامعلی رضاییان و جنب منزل پدری محمد آقای ساربان منزل پدر بزرگم قرار داشت. 🌱خانه ی پدر بزرگ ملا رمضان کوچک بود و به بزرگی خانه پدری ام نبود‌. دو تا اتاق با یک دالان که زمستانها جلوی آن را با پارچه های زخیم مسدود می کردند تا سوز سرما به داخل اتاقها نیاید. 🌱در کنارِ درِ ورودی، یک انبار و یک اتاق فَرَت بافی و آن طرف تر هم مستراح قرار داشت. ملا رمضان پیر مردی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. مثل همه تربت جامی ها, ما نوه ها به او بابا می گفتیم و به مادر بزرگ هم ننه. 🌱 بعد از مادرم یک دایی و یک خاله تنها فرزندان این زوج پیر،صبور و قانع را تشکیل می دادند. ادامه دارد. ع. ذ - زمستان ۹۹ https://eitaa.com/koochecosari