💕💕 مرغ پرقرمزی روزی روزگاری در مزرعه ای خروسی با پرهای قرمز زندگی می کرد که به خاطر رنگ پرهاش همه او را پر قرمزی صدا می کردند. 🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓 یک روز پر قرمزی در مزرعه گشت و گذار می کرد و در حال دانه خوردن بود که روباهی او را دید. وقتی روباه او را دید، آب از دهانش سرازیر شد و خیلی سریع به خانه رفت و به همسرش گفت: قابلمه را پر از آب کند و آن را روی گاز قرار بدهد تا ناهار را برای او بیاورد، آقا روباه سریع به مزرعه برگشت. 🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊 زمانی که پرقرمزی اصلا حواسش نبود و قبل از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. سپس با خوشحالی به سمت خانه راه افتاد. کبوتر و موشی که دوست پرقرمزی بودند، وقتی متوجه ماجرا شدن برای نجات او خیلی سریع یک نقشه کشیدند. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 کبوتر سر راه روباه نشست و وانمود کرد که بالش شکسته است. روباه تا کبوتر را دید خیلی خوشحال شد و با خودش گفت که امروز ناهار مفصلی می خوریم. سپس گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب می رفت. 🐁🐁🐁🐁🐁🐁🐁🐁 موشی زمانی که دید، روباه حواسش به کبوتر است ، شروع به جویدن گره گونی کرد و پر قرمزی از داخل گونی بیرون آمد ... اونها یک سنگ بزرگ داخل گونی گذاشتند و فرار کردند. کبوتر زمانی که دید دوستش به اندازه ی کافی دور شده است، پرواز کرد و بالای درختی نشست. روباه که ناامید شده بود به سمت گونی برگشت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه آب جوش روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی داخل آب افتاد و آقاهه روباهه فهمید چه کلاهی سرش رفته😉 👇 https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a