کرگدن و دم جنبانک  یک كرگدن جوان، داشت تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانكی كه همان اطراف پرواز می كرد، او را دید. و از او پرسید كه چرا تنهاست. 🦏🦏🦏🦏🦏🦏🦏🦏 كرگدن گفت: «همه ی كرگدن ها تنها هستند.» دم جنبانک گفت: «یعنی تو یک دوست هم نداری؟» كرگدن پرسید: «دوست یعنی چی؟» دم جنبانک گفت: «دوست، یعنی كسی كه با تو بیاید، دوستت داشته باشد، و به تو كمک بكند.» كرگدن گفت: «ولی من كه كمک نمی خواهم.» دم جنبانک گفت: «اما باید یك چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یكی باید پشت تو را بخاراند، یكی باید حشره های پوستت را بردارد.» كرگدن گفت: «اما من نمی توانم با كسی دوست بشوم. پوست من خیلی كلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست كلفت.» 🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦 دم جنبانک گفت: «اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.» كرگدن به فکر فرو رفت . دم جنبانک گفت: « من مطمئنم كه زیر این پوست كلفت یك قلب نازک داری.» كرگدن گفت: «نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یك قلب كلفت دارم.» دم جنبانک گفت: «نه، تو یك قلب نازک داری. چون به جای این كه دم جنبانک را بترسانی، به جای این كه لگدش كنی، به جای این كه دهن گنده ات را باز كنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.» 🦏🦏🦏🦏🦏🦏🦏🦏 كرگدن باز به فکر فرو رفت . دم جنبانک گفت: «بگذار روی پوست كلفت قشنگت بنشینم » دم جنبانک پشت كرگدن نشست و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوك ظریفش برمی داشت. كرگدن احساس كرد چقدر خوشش می آید. بعد گفت: « اسم این دوست داشتن است؟ اسم این كه من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های كوچولوی پشتم را بخوری ؟ این که دوست دارم تو همراه من باشی ؟ دوست دارم هر روز تو را ببینم و با تو صحبت کنم ؟» دم جنبانک گفت: «بله البته .» كرگدن خیلی خوشحال شد و گفت یعنی من هم یه دوست پیدا کردم 😍. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت كرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های كوچک را از لای پوست كلفتش بر می داشت و می خورد، و كرگدن هر روز احساس خوبی داشت. آنها با هم صحبت میکردن و از بودن کنار هم حس خوبی داشتن . علاوه بر اینکه هم دم جنبانک از خوردن حشرات سیر میشد هم حشرات آزار دهنده از پشت کرگدن تمیز میشدن. 👇 https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a