من برای بزرگ شدن نقشه های بسیار زیادی توی سرم داشتم. بزرگ شدن مساوی بود با جدی رفتار کردن در شرایط مهم، طبق اصول و برنامه پیش رفتن، تنهایی از پس کارها برآمدن و خیلی چیزهای دیگر. حتی فکرمیکردم کنکور که بدهم، جزء آدم بزرگها حساب میشوم.
اما الان سه چهارسالی میشود که هر روز بزرگ میشوم. نه طبق قاعده و فکر کودکانهام. یک قانون و وضعیت جدید توی ذهنم شکل گرفته: بزرگ شدن یعنی درک چیزهای بیشتر از زندگی!!
عمیق شدن در زندگی، تعریف جدید من از بزرگ شدن است.
زندگی عمق زیادی دارد. برای همین است که لایُکَلِّفُ الله نَفسا اِلّا وُسعَها...
و هرچه عمیقتر بروی، این ظرفیت بیشتر میشود و هی تکلیفت بزرگتر.
از وقتی برای خودم زندگی را اینطور تعریف کردم، روز تولدم مینشینم به حساب کردن عمق زندگیام!
اینکه هنوز هم آدم عصبیای هستم یا نه سوالم نیست. اینکه موقع عصبانیت چه احساسی را تجربه میکنم، مسئله من است. اینکه چه چیزهایی باعث عصبانیتم میشود و یا چگونه میتوانم جلویش را بگیرم، شده دغدغه اصلیام.
من هنوز جایی گیر میکنم، به مامان زنگ میزنم.
من جدیدا وقتی میترسم یا درد میکشم، گریه میکنم.
تازه یاد گرفتهام چگونه خوشحالیام را بروز بدهم.
و معتقدم دارم هر روز بیشتر از دیروز توی وجود خودم عمیق میشوم که مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ رَبَّه...
تولدت مبارک خودِ عزیزم...🐳
و یار خوب تمامی ماجراست 💍🤍
۱۴۰۳/۰۴/۰۳