(قسمت سوم) مامورها به خانه رسیدند، اما فقط کاغذی روی میز بود که علی نوشته...؛ «شما شرف و غیرت را با چه معامله کرده اید، صدای قلاده های زنگ زده امریکایتان، در بانگ الله اکبر مردم گم شده، پشت میز مذاکره و مشاوره با کی نشسته اید، امریکای جنایت کار، که جز منافع خودش به هیچ چیز دیگری فکر نمی کند، چشمهای کثیفتان را بشورید و ببینید حق با شاه خائن است، یا مردم و امام...، اگر دین ندارید وطن پرست باشید...، مرگ بر وطن فروش، مرگ بر امریکا...، جوان انقلابی، داش علی» قرمزی عصبانیت از حرف حق، تا گوش های سرگرد رفته بود، کاغذ را پاره کرد، به هوا ریخت و داد زد؛ «بی عرضه ها، زود تحقیق کنید، ببینید کدوم گوری رفتن، این علی رو زنده می خام...» بالای سر صاحب خانه، که هنوز خون می چکید، نور، سیاه، و روشن می شد، بازجو از آنطرف میز گفت؛ «خب مرتیکه نفهم، انقلابی فراری می دی ها، بگو پایگاهتون کجاست، باز کن دهن کثیفتو...» مرد به هر زحمتی بود آب دهانش را قورت داد و گفت؛ «نفهم تویی و اون ارباب های کثیف تر از خودت...» بازجو دستور دست داد تا مرد را به اتاق شکنجه ببرند. فردای آن روز علی.... (ادامه دارد) ✍ 🌸کانال رسمی حوزه‌های علمیه خواهران 🆔️ @kowsarnews 🌐 news.whc.ir