✂️ 📚 ⃣ صوفی: دو سال پیش که برای تفریح به آلمان اومدم با دانیال آشنا شدم. پسر خوبی بود. زیبا و مسلمون و ... عجیب! .... یه روز اومد گفت می خواد ببرتم سفر. دیگه روی زمین راه نمیرفتم. سفر با دانیال معرکه بود. رفتیم ترکیه. اولش همه چی خوب بود. اما بعد چند روز همه چی خراب شد. رفت و آمدهای مشکوک با آدمای مختلف!... ... تا اینکه یه روز اومد گفت بار سفرتو ببند. پرسیدم کجا؟ گف یه سورپرایزه. منم خام تر از همیشه موم شدم تو دست این حیوون صفت. ... ... ترسیدم چون نه اون جاده خاکی و جنگ زده شبیه مکان های توریستی بود، نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست..... .... هر روز تعدادی از زن ها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و حسی قلقلکم می داد که شاید راست بگن و این یه موهبته که برای مبارزه انتخاب شدم. کم کم حس غرور وجودمو گرفت. افتخار میکردم که همسر دانیال هستم که یه مرد خداست. @lahazate_talaei_ketabkhani