سلام خانم سپهری عزیزم فکر میکردم در این گردونه کسی حواسش نیست که امروز چه روزیست برای من، روزی که مرغ جانم پرکشید چند روزیست در خفا دلم بال بال میزند و زخم دلتنگیهایم سر باز کرده، دوباره در سکوتی گلوگیر گل محمدی ام را طلب میکنم و دوباره درد استخوان سوز فراق راه نفسم را بسته و دوباره دوباره دوباره کسی چه می داند که این فراق ذره ذره وجودم را میخورد و التیامی برای این جراحت عمیق نمی یابم جز وصال.... راضیم به رضایت یا سریع الرضا زیباترین کبوترم آرامتر بخواب من ماندم و دو صد غم و اندوه بی حساب هرچند سخت باشدم این پر کشیدنت این داغ هم فدای سر حق ابوتراب