🌺شرح 🌺 🔺معنای زندگی توحیدی بسم الله الرحمن الرحیم جان بی جمالِ جانان، میل جهان ندارد         هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد **** با هیچ‌کس نشانی زان دل‌ ستان ندیدم          یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد ----- هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است        دردا که این معما شرح و بیان ندارد ----- سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن    ای ساروان! فروکش، کاین ره کران ندارد ----- گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان کان شوخِ سربریده، بند زبان ندارد ----- ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز           مست است و در حق او کس این گمان ندارد ----- چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت           بشنو که پند پیران هیچ‌ات زیان ندارد ----- احوال گنج قارون کایام داد بر باد             در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد **** کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ          زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد *** 🌸جان بی جمالِ جانان، میل جهان ندارد         🌸هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد حقیقت آن است که جان انسان بدون نظر به جمال و زیبایی‌های جانان و حضرت محبوب، نمی‌تواند جهان را دوست داشته باشد و دل به زندگی ببندد. پس هر آن‌کس با جمال جانان و حضرت محبوب زندگی نکند، حقیقتاً جهانی ندارد که بخواهد در آن زندگی کند. در واقع چنین کسی «بی‌عالَم» است. جناب حافظ به خوبی دوگانه نظر به «حقیقت» و «حضور» در جهان را در کنار هم آورده تا  گمان نشود اگر در مسیر رفع حجاب بین خود و حضرت محبوب تلاش نکنیم می‌توانیم جهانی برای خود داشته باشیم. راز سجده‌های طولانی و رعایت تقوا و اعتکاف‌ها همه و همه برای آن است تا بودن ما در این جهان معنا پیدا کند.  🌸با هیچ‌کس نشانی زان دل‌ ستان ندیدم          🌸یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد جانان ما یعنی حضرت محبوب آن‌طور نیست که به راحتی بتوان با او رابطه داشت. آیا این دل‌سِتان آنچنان است که نشان محسوسی نمی‌توان از او  پیدا کرد ، یا او را نشان محسوس هست ولی من خبر ندارم. باز جناب حافظ ما را در مقابله دوگانه‌ای قرار می‌دهد که یا بپذیریم او را نشانی نیست و یا او را نشانی هست، ولی ما از آن نشان بی‌خبریم. راستی را! چه شده است که جناب حافظ از حضور نشانه‌های دل‌سِتان نشانی نمی‌یابد؟آری! اگر او را نشانه‌های محسوس نیست، ولی بی‌نشان هم نمی‌باشد. ظلمات دوران چه حیله‌گری‌ها کرده که نه جناب حافظ به عنوان نشانه‌ای از نشانه‌های حضرت محبوب دیده می‌شوند و نه حافظ‌ها، که هر کدام نشانی از حقیقت هستند، حقیقتی که تنها خود را در مظاهر پاک می‌نمایانند. ای کاش جناب حافظ در تاریخ انقلاب اسلامی حاضر بودند تا با روبه‌روشدن با مظاهرِ اراده الهی -که شهدا و سرداران دفاع مقدس باشند- به وَجد می‌آمدند و در این رابطه است که باز زندگی معنا پیدا می‌کند. زیرا در بیت اول فرمودند اگر جان انسان نظر به جمال جانان نداشته باشد، بودن در این جهان بی‌معنا است و حال این ما هستیم و نظرِ جان به جمال جانان در آینه‌ای که نشان حضور خداوند در این تاریخ است.   🌸هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است        🌸دردا که این معما شرح و بیان ندارد در مسیر اُنس با محبوب ازلی و ظهور شیدایی در بستری که در دل این تاریخ می‌توان در آن حاضر شد، هر حضوری، حتی حضوری کوتاه، آن‌چنان انسان را زیر و رو می‌کند که گویا دریایی از آتشِ عشق او را فرا گرفته و درک چنین حضوری درک ساده و قابل تعریفی نیست و حضوری معمّاگونه دارد و با همّتی بلند می‌توان خود را در آن ساحت حاضر کرد، آن هم تنها در آن حدّ که «ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست». آری! خود را می‌نمایاند و سپس پنهان می‌شود تا ما همچنان راه را ادامه دهیم و در راه و در حرکت به سوی آینده‌ای قدسی خود را حاضر بیابیم و معلوم است که این کار را نباید ساده بپنداریم.   🌸سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن    🌸ای ساروان! فروکش، کاین ره کران ندارد در راهی قرار داریم که از یک طرف نمی‌توان سر منزل فراغت را از دست داد و بالاخره باید به آرامش و آسودگی در این راه فکر کرد، و از طرف دیگر نباید از رفتن در راهی که بسی بیکران و بی‌انتها است، باز ایستاد و از این جهت با ساروان یعنی به قافله‌سالار می‌گوید کمی قافله را آرام کند و بخواباند تا فراغتی حاصل شود. جمع این دو حضور- یعنی فراغت از یک طرف و از طرف دیگر با تمام شیدایی یک لحظه آرام نگرفتن - معنای زندگی توحیدی است.   🌸گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان 🌸کان شوخِ سربریده، بند زبان ندارد درست است که هر عاشقی رقیب شمع است، شمعی که مانند هر عاشقی اشک می‌ریزد و می‌سوزد، ولی از آن‌جایی که زبان شمع آشکار است و حفاظ و بند ندارد، نباید اسرار را با این نوع از عاشقان در میان گذارد، باید مانند حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» همچنان صندوقی از اسرارِ این تاریخ، در حدّ ظرفیت