🌺شرح 🌺 🔺معنای حقیقی ایمان 🔮استاد اصغر طاهرزاده دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد      یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد یا بختِ من طریقِ مروت فرو گذاشت     یا او به  شاهراهِ طریقت گذر نکرد گفتم مگربه گریه دلش مهربان کنم      چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد شوخی  مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من    سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من       کاری که  کرد دیده من، بی نظر نکرد من ایستاده تاکنمش جان فداچو شمع    او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد کلک زبان بریده حافظ  در انجمن     با کس نگفت راز تو تا تَرک سر نکرد 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 🌸دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد      🌸یادِ  حریفِ  شهر و رفیقِ سفر نکرد 🔺در این گزارشی که جناب لسان الغیب از طریق این غزل به میان آورده‌اند؛ بحث در ظهور و خفای حقیقت است و رخ‌برتافتنِ حقیقت در عین حضور، که معنای حقیقی ایمان همین است. ایمانی که به جهت حضور خاصی که با خود به همراه می‌آورد، انسان را همواره چون بید می‌لرزاند که نکند برود و حال جناب حافظ با همان مضایقه حضور حضرت محبوب روبه‌رو شده و این‌که دلبر او بدون آن‌که شیداشدگان‌اش را خبر کند، رفته و نه یادی از حریف شهر کرده - حریف شهر، عاشق واصلی است که دلش مانند شهر آباد شده - و نه یادی از رفیق سفر که سالکی است با طی طریق عاشقی ، با توجه به این امر ، ضمانتی برای پیوستگی وصال او هم در میان نبود؛ و این قصه ایمان است و گزارش جناب حافظ از چنین حضوری و چنین ایمانی که بسیار متفاوت است از باورهای انتزاعی و ذهنی. 🌸یا بختِ من طریقِ مروت فرو گذاشت     🌸یا  او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد 🔺راز این‌که جناب حافظ با چنین احوالی روبه‌رو شده است را نمی‌داند، لذا می‌گوید یا بخت جناب حافظ طریق مروّت را رها کرده و کنار گذاشته که با چنین احوالی روبه‌رو شده و یا این‌که حضرت محبوب به اقتضای جلال‌اش به مسیری که مسیر شاهراهِ طریقت است؛ گذر نکرد تا همچنان دلشدگانْ متوجه حضور او شوند بلکه برعکس، شرایطی پیش آمده که حال مائیم و حالتی که به یک معنا احساس عدم حضور حضرت محبوب و نوعی از دست‌رفتن ایمان. مانند حالتی که بعد از دفاع مقدس برای‌مان پیش آمد تا آن‌جایی که با خود گفتیم: «کربلای جبهه‌ها یادش به‌خیر». 🌸گفتم مگربه گریه دلش مهربان کنم      🌸چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد 🔺می فرماید: به این فکر افتادم برای برگشتِ آن حالت و ایمان از دست‌رفته، شاید گریه و اشک کارساز باشد و به این امید در فراغ آن حالتْ اشک‌ها ریختم، ولی قصه آن عدم حضور که نوعی احساس بی‌ایمانی بود که نسبت به حضرت محبوب پیش آمده است، چیز دیگری است و با اشک و گریه هم جبران نمی‌شود، گویا او را در این موقعیتْ مضایقه‌ای است مانند جایگاه اشک من و عدم تأثیر باران بر سنگ خارا، و لذا به ساحتی دیگر باید حاضر شد، ساحتی که ساحتِ قبلی و دیروزین نیست که با گریه جبران شود و برگردد. 🌸شوخی   مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من      🌸سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد 🔺تصور باطل نداشته باش که گمان کنی مرغ دلِ بی‌قرار من به جهت مضایقه‌ای که او از حضور خود پیش آورده سودای عشقِ او را از سر به در کنم. چنین نیست! اتفاقاً راهِ حقیقی ایمان فقط همین راه است که باید به آن نظر کرد و قبول کرد که ایمان بدون سرگشتگی و به یک معنا مضایقه از طرف او، ممکن نیست. این همان روبه‌روشدن با حضور اجمالی اوست که نه می‌توان از او دل کَند و نه آن‌چنان است که گمان کنیم او از آنِ ما باشد، مانند حضوری که نسبت به انقلاب اسلامی برای انسان پیش می‌آید به طوری که نه می‌توان انقلاب اسلامی را تملک کرد و نه آن‌چنان است که می‌توان جدای از آن  به‌سر برد، افقی است گشوده در مقابل ما که از آن بیگانه نیستیم. 🌸 هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من       🌸کاری   که   کرد   دیده من، بی نظر نکرد 🔺آری! درست است که از حضور خود مضایقه می‌کنی! ولی همه می‌دانند که نسبت به تو بیگانه نیستم و به همین جهت هرکس توفیق نظر به تو را در هر مظهری که باشی، داشت، چون چشمِ من تو را دیده است، چشم مرا می‌بوسد و «کاری که کرد دیده من، بی‌نظر نکرد» این‌که دیده من او را می‌بیند بدون نظر چنین نکرده، بلکه توانسته است به او نظر کند. مثل آن‌که آن دیده نظر کرد که خرمشهر را خدا آزاد کرد. 🌸من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع    🌸او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد 🔺اگر ایستاده‌ام تا چون شمع بسوزم و مانند شمع جان خود را تا آخرین مرحله فدای او کنم؛ به آن معنا نیست که گمان کنی در مقام اُنس با او هستم، نه! این‌چنین نیست. حتی او حضوری که من امیدوار به او باشم را به میان نمی‌آورد، حتی در حدّ نسیم سحری. زیرا قصه «ایمان» چیز دیگری است، به همان معنای «چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم».