َارِي وَ أَوْقِفْنِي عَلَى مَرَاكِزِ اضْطِرَارِي.
خدايا! مرا با تدبيري که بر جان و قلب من روا ميداري، از تدبير ناقص خودم بينياز گردان، و با اختياري که در امورات من اِعمال ميداري، مرا از اينکه با انتخابهاي ناقص، خود را سرگردان کنم، نجات بده و از نقاط ضعف و اضطرارم واقفم ساز تا بفهمم با تدبير و اختيار تو ميتوانم راه را به سلامت طي کنم.
إِلَهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي وَ طَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَ شِرْكِي قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِي بِكَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِي وَ عَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْنِي وَ إِيَّاكَ أَسْأَلُ فَلا تُخَيِّبْنِي وَ فِي فَضْلِكَ أَرْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِي وَ بِجَنَابِكَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِي وَ بِبَابِكَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِي.
خدايا! قبل از ورود در خاک گور، مرا از شک و شرکم رها ساز. به کمک تو توانايي ميجويم، پس توانايم کن، و بر تو توکل ميکنم، پس مرا به خودم وانگذار، و از تو تقاضا ميکنم، پس نااميدم مکن، و به فضل تو دلخوشم، پس محرومم مکن، و به آستانه و درگاه تو خود را منتسب ميکنم، پس دورم مگردان، و به درِ خانة تو ايستادهام، پس ردَم مگردان. همة ابعاد وجودم را در محضر تو قرار دادهام تا همة ابعاد وجودم خدايي شود.
إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي.
خدايا! خوشنودي تو پاکتر از آن است که از جانب تو علت و انگيزهاي براي آن باشد، کجا رسد که انگيزهاي از من براي آن وجود داشته باشد. سراسر وجود تو رضايت است بر بندگان و ذات تو محل حوادث نخواهد شد.
إِلَهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذَاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّا عَنِّي.
خدايا! تو در ذات خود غنيتر از آن هستي که از طرف من سودي به تو برسد، پس چگونه ممکن است از من و از ثناي من بينياز نباشي. ثناي من قصة تماشاگري من است آن کمالات بيکرانهات را.
إِلَهِي إِنَّ الْقَضَاءَ وَ الْقَدَرَ يُمَنِّينِي وَ إِنَّ الْهَوَى بِوَثَائِقِ الشَّهْوَةِ أَسَرَنِي فَكُنْ أَنْتَ النَّصِيرَ لِي حَتَّى تَنْصُرَنِي وَ تُبَصِّرَنِي وَ أَغْنِنِي بِفَضْلِكَ حَتَّى أَسْتَغْنِيَ بِكَ عَنْ طَلَبِي.
خدايا! قضا و قدرِ تو مرا به آرزو کشانده - تا در نظام اَحسنِ تو به اهداف متعالي خود دست يابم - و هوسْ با ريسمان شهوت مرا اسير کرده، تا از اهداف متعالي محروم گردم، پس تويي ياور من تا آنجا که ياريم کني و بصيرم نمايي و بينيازم گرداني تا حدی که از سرگردانی نجات يابم.
أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ، وَ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ، حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ، أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ، وَ أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.
خدايا! تو آن خدايي هستي که انوار را بر قلب اوليائت متجلي کردي، تا آنکه تو را به نور خودت شناختند و متوجه يگانگيات شدند. تويي که وجود غير خودت را از قلب دوستانت زدودي، تا آنکه جز تو به هيچ چيز محبت نداشته باشند، و به غير تو اميد نبندند، تو مونس آنها شدي به طوري که از غير تو گريزانند. تويي که راهنماييشان کردي تا آنجا که نشانههاي تو بر آنان نمايان شد - و همه چيز را جلوات جمال تو ديدند و ديگر هيچ-
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ.
خدايا! چه يافت آنکس که تو را گم کرد، و چه از دست داد آنکس که تو را يافت - سراسر عالم، وجود و ظهور تو است و بقيه وَهميات دروغيني هستند که ذهن ما آنها را ساخته-
لَقَدْ خَابَ مَنْ رَضِيَ دُونَكَ بَدَلا وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغَى عَنْكَ مُتَحَوِّلا كَيْفَ يُرْجَى سِوَاكَ وَ أَنْتَ مَا قَطَعْتَ الْإِحْسَانَ وَ كَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَ أَنْتَ مَا بَدَّلْتَ عَادَةَ الامْتِنَانِ.
ناکام ماند آنکس که به غير تو راضي شد و به آن دل بست، و عميقاً ضرر کرد آنکس که از تو گسست و به ديگري روي نمود، چگونه به غير تو اميدوار شود و حال آنکه تو احسانت را قطع نکردهاي، و چگونه از غير تو درخواست نمود و حال آنکه تو شيوة نيکوکاري را تغيير ندادهاي؟
يَا مَنْ أَذَاقَ أَحِبَّاءَهُ حَلاوَةَ الْمُؤَانَسَةِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ، وَ يَا مَنْ أَلْبَسَ أَوْلِيَاءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ.
اي که به دوستانش شيريني مؤانست با خود را چشاند، تا آنجا که در محضر او براي ادامة آن مؤانست به تملق ايستادند، اي که به اوليائش لباس هيبتاش را پوشاند، تا آنکه در محضر او به استغفار قيام کردند- و از اين طريق گمشدة آنها را به آنها نماياندي تا از بيراهههاي سراسر پوچ