📌
#رئیسجمهور_مردم
خستگی
۷ ساعت راه؛ دورنمای حرم امام در اولین ورودی تهران؛ شروع پیادهروی از ۶ صبح؛ صدای هقهق مردم؛ نشستن در کناری از خیابان و گریههای بیصدا؛ موکبهای پر شمار آب و عکس از «شهدای خدمت»؛ تبوتاب پیرسالها برای گرفتن عکس بیشتر؛ سکوت جوانترها؛ نام بردن مسافرها از شهرهایشان از اصفهان و اهواز تا خرمآباد و یزد؛ صدای قرائت قرآن حامد شاکرنژاد و شعرخوانی شاعری که نمیشناسمش اما مرا یاد احمد بابایی میاندازد؛ شعر بعد شهادت حاج قاسم؛ پیش رفتن سانتیمتری در صف ورود به دانشگاه؛ رسیدن به صفهای پایانی نماز؛ نزدیکترین فاصلهام با رهبری در دورترین صف برای اولین بار؛ تکرار مداوم جملهی یکی از شنیدههایم در ذهنم که میگفت: «رهبری نوری در ظلمات است برای ما که حجم و عمق ظلمات را اصلا نمیبینیم.»؛ گرمازدگی چند نفر بین مسیر؛ افتادن در فرعیهایی هم که شلوغ است؛ میانبر زدن به مسیر اصلی؛ افتادن کنار جایگاه گروه نواهای آیینی؛ صدای حیدر حیدر مداوم و طبل و سنجهها؛ سرخ شدن چهره طبلزنها و رگهای متورمشان زیر آفتاب داغ؛ دوباره صدای گریهها و هقهق؛ نزدیک شدن خودروی حمل شهدا و اولین تصویر از تابوت شهدا با عکس و اسم «سیدابراهیم رییسی»؛ صدای مداح و «به سمت گودال از خیمه دویدم من...»؛ خستگی راه؛ خستگی پاها؛ نماز ظهر ترمینال جنوب؛ ۷ ساعت مسیر بازگشت به خرمآباد؛ نمازهای بین راه؛ خواب کج و معوج؛ حسرت دو ساعت دراز کشیدن و خواب راحت؛
و این روایت ۲۴ ساعت زندگیام برای حضور در مراسم تشییع پیکر رییسی بود. در حالی که فقط تماشاچی بودهام.
خیلی خستهام، نیاز دارم ساعتها استراحت کنم، اما رییسی چند سال به استراحت نیاز داشت که اینطور بیهوا و بیخبر رفت؟ چند سال ۲۴ ساعتهایش اینطور بود و من اصلا ندانستم و ندیدم؟ اصلا چرا رازهایی باید باشند که فاش نشوند جز به بهای خون؟
رعنا مرادینسب
دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ |
#لرستان #خرمآباد
🦋 عضویت در کانال افق سوم بانوی لر
@lorban