در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش تا دید محتسب که سَبو می‌کشد به دوش احوالِ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان کردم سؤال صبحدم از پیرِ مِی فروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی دَرکَش زبان و پرده نگه دار و مِی بنوش ساقی بهار می‌رسد و وجهِ مِی نماند فکری بکن که خونِ آمد ز غم به جوش عُذرم پذیر و جرم به ذیلِ کرم بپوش تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟ پروانهٔ مراد رسید ای مُحِب خموش ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش چندان بمان که خرقهٔ اَزْرَق کُنَد قبول بختِ جوانَت از فلکِ پیرِ ژِنده پوش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/945 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈