نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی ،_جانا،_که_بر_خوان_غمت_خوردم به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟ همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟ ،_ازین_و_آن_نیندیشم ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟ ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/969 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈